تابلویی در "یک خیابان برای گریستن"...

1
یادداشت برای زن ِ تخت شماره ی 32، اتاق پشتی، چارلوود استریت: بیا برگردیم به غار، به همون جنگلی که ازش فرار کردی، به زمین... چاشت، تو با نیم تنه از سر ِ زمین آفتاب خورده برگرد، من برات دم ِ غار چایی آتشی گذاشته م با یه سیخ بره... ببوسمت، شور باشی...
2
آقای قاضی! من از اول اشتباهی بودم...
3
یه زنی که یه روزی قرار بود هر روز صبح، تو سینه ی یه مردی پاشه بره سرکارش و شب که میاد کلی دلقک محله باشه و با دمپایی ِ دو لبه سواری دوبل بره تا دستشویی، تا تو سینه ی مرد بخوابه، حالش اصلنم خوش نیست... بعد جای اون زنه، یه تصویری هست: زنی با موهای پریشون و دور چشمهای کبود، لبهای کبود و نگاه آتشین و لباس شرحه شرحه، واستاده وسط یه جاده ی تنها، باد میاد، زن تو خودش می پیچه، فریاد میزنه، اشک و خون بالا میاره... ولی خوبه که من دارم فقط خواب میبینم، تو خواب سگرمه هام تو همه... وگرنه آرام خوابیدم...
4
گذشته / حال/ آینده م رژه می رن... من؟ خبردار نشسته ام به تماشا... انگاری "مومنت" های یه آدم دیگه ان...
5
...

۱ نظر:

  1. در جهان جاي بزرگي خاليست . بدبخت كساني كه آن را پر نمي كنند بدبخت كساني كه آن را پر مي كنند
    "رويايي"

    پاسخحذف