یاد را از آدمی بگیر، دیگر نه می‌شنود، نه می‌اندیشد، و نه می‌فهمد*...

بنظرم این متولیان ِ قوانین حقوق بشر باید یک تبصره ای هم پایین متن شان بصورت دستنویس اضافه کنند! که به آدمیزاده اجازه بدهد در شرایط غلیان و هجوم ناگهانی ِ دلتنگی و دلشکشتگی، آنهم در بی موقع ترین اوقات ِ ممکنه، سر کلاس یا توی کتابخانه، یا توی خیابان، توی بار، وسط مهمانی، وسط عرق و ورق با دوستان، وسط آشپزی، وسط رقص، وسط توضیح تز به سوپروایزر و خلاصه وسط تمام کارهایی که نمیشود و نباید گریه کرد، گریه کند. بدون اینکه ابرویی بالا رود یا چشمی با کنجکاوی زل بزند یا حرفی بالا پایین شود یا قضاوتی شود. حتی اگر خواست با صدای بلند هم... که هی همان آدمیزاده خودش را چهارچنگولی به مستراح کتابخانه نرساند و پنج بار سیفون را نکشد و هی خودش را قورت ندهد...  که بابام جان! آدمیزاد است دیگر گاهی از فورانش زار هم می زند... خب چه کند؟... شما سرت به کار خودت باشه لطفن... خمیرمایه ی دلسوزی هم نیست در ضمن
!


  اوپانیشادها * 

۲ نظر:

  1. کاشکی می شد واقعاً!

    پاسخحذف
  2. کاش یکی بیاد یاد مرا بگیرد ببرد
    لا مذهب جلد جلد است
    گاهی به سرم میزنه بندازمش تو کیسه ، درشو ببندم ببرم بندازمش تو کویر لوت و برگردم اما میدانم یک ژن گربه ای اش در دوران تکاملش کامل نشده ، شبیه گربه مش قلی که تو کیسه برنج مینداختش و میبردش تو بیابونا ولش میکرد ، اذان صبح نشده ، پشت در میو میو راه مینداخت ، بیا ببین ... حالا فحش بود که ننه قلی نثارش میکرد .... دی دی این هم فایده نداره شایاجونم ...

    پاسخحذف