فال من به سعی تو، کنار خود خواجه...

به سحر تو ای لعبت خجسته خصال

به رمز تو ای آیت همایون فال

به نوش لعل تو ای آب زندگانی من

به رنگ و بوی تو ای نوبهار حسن و جمال

به آن صحیفه عارض که گشت گلشن چشم

به آن حدیقه بینش که شد مقام خیال

به آن عقیق که ما راست مهر خاتم جان

به آن گهر که شما راست در درج مقال

به طیب خلق تو و نفخه شمامه گل

به بوی زلف تو و نکهت نسیم شمال

به جلوه های تو و شیوه های رفتن کبک

به عشوه های تو و غمزه های چشم غزال

به گرد راه تو یعنی به سایبان امید

به خاک پای تو یعنی به اشک آب زلال

به سرو ماه نمایت به آفتاب بلند

به آستان رفیعت به آسمان جلال

که بی رضای تو حافظ گر التفات کند

به عمر باز نماند، چه جای مال و منال
...

پ.ن. همش هم که قسم به اوصاف توست :دی
 ...ولی مغز کلام هم در همان یکخط آخر هست: "به عمر باز نماند"...هی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر