سعدی به سعی شایا

روز ِ همه سر بر کرد
از کوه و
شب ما را
سر برنکند خورشید
...الا ز گریبانت

۲ نظر:

  1. ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
    بیرون نرود گویی
    کافتاد به میدانت

    جان باختن آسانست اندر نظرت
    لیکن
    این لاشه نمی‌بینم
    شایسته
    شايسته
    شايسته ي قربانت
    با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
    پیش قدمت مردن
    خوشتر که به هجرانت
    ای بادیه هجران تا عشق حرم باشد
    عشاق نیندیشند نينديشند نينديشند
    از خار مغیلانت
    دیگر نتوانستم
    از فتنه حذر کردن
    از فتنه دحذر كردن
    زان گه که درافتادم
    با قامت فتانت
    با قامت فتانت
    شاید که در این دنیا
    مرگش نبود هرگز
    سعدی که تو جان دارد
    بل دوستتر از جانت
    ...

    پاسخحذف
  2. شعرای عاشقانه ی سعدی گاهی اوقات خیلی خیلی زیباتر از هر شعر دیگه ایه که شنیده م.... اما عجیبه که هیچ وقت با این شعرا نمی شناسمش. بیشتر وقتی اسمش میاد یادم به نصیحت می افته و حکایت!;)

    پاسخحذف