آنچه نسبتن گذشت

مهمونی دیشب که با گیلاس من به سلامتی قربانیان و دلشدگان تاریخ بالا رفت، یه چیز رو دوباره برام یادآوری کرد. که من آدم ِ جمع ِ 5 نفر به بالا نیستم اصلن. که تو این جمعا گم میشم و پیدام نمیشه. که بعدش فقط ادای یه میزبان خوب رو در میارم همش. بعدم نگاه میکنم میبینم چه همه مست و پاتیل و خوش-حالن و چراغا رو خاموش کردن و موسیقی بلند گذاشتن و گیلاس بدست دارن میرقصن و دو بدو وسه به سه در همون حال رقص، به گپ و گفت ان و تو؟ یهو میبینی داری این تصویر رو از پشت پنجره ی تو خیابون تماشا میکنی و چه میزبانی هستی که بی اینکه کسی متوجه بشه یا بخوای حال خوششون رو هم بزنی، آروم و بیصدا میخزی تو سرمای خوشایند و بارون خورده ی کوچه، شنل بدوش، داری برا خودت تو کوچه تنها سیگار می کشی درحالیکه تو خونه ت مهمونی شلوغ و گرمی برپاست...

۲ نظر:

  1. فکر کنم این خاصیت همه ی ما بهمنی هاست شایا... یه جورایی همیشه توی جمعیم (حتی شاید مرکز جمع) اما بیرون از همه ی اون شلوغی و هلهله...
    فکر می کردم من به قول مامانم "بز گر" هستم.. پس به سلامتی همه ی بهمنی ها....

    پاسخحذف
  2. این یکی به سلامتی تو ترنج :*

    پاسخحذف