...دیشب خیلی دیر برگشته بودم. حوالی سه صبح. تمام شب را
رقصیده بودم. خسته و خوشحال خودم را به تخت رسانده بودم
داخلی- صبح آفتابی یک شنبه ی پاییزی- توی تخت- کنار پنجره
در میزنند. زنی که توی تخت است غلتی میزند با چشمان بسته،
اخمی میکند اما توجهی نمیکند. دوباره در میزنند. زن دوباره اخم میکند. اتاق زن در
طبقه ی همکف ست. همیشه ی خدا با هر کس توی ساختمان کار دارند زنگ او را میزنند. پس
ولش میکند، سرش را توی بالشت فروتر میکند و میخوابد دوباره. جایی بین این تصمیم، ناگهان
فکری مثل برق از ذهنش میگذرد. حالا به سرعت برق، پتو را پرت میکند و روی دوپا
دنبال ربدوشامبر میگردد تا تن برهنه را بپیچاند. و گوشی آیفون را برمیدارد: -یس؟ -های، پستمن، پست فور شایا... -آه...
داخلی- همان- لبه ی تخت
پتو همچنان پرت شده گوشه ی تخت، آفتاب خودش را تا نیمه های
تخت بالا کشیده، ربدوشامبر ول شده پایین تخت، بسته ی نسبتن بزرگی بیتابانه باز شده همان
پایین تخت، دو دستنوشته بر کاغذهای یکی زرد و دیگری قرمز با حاشیه سوخته لبه ی
تخت... زن؟ شکسته نشسته لبه ی تخت، برهنگی اش را با بالاپوش سنتی ِ آبی، آبی، آبی تر از آبی،
با بینظیرترین حاشیه دوزیهای ترکمنی دورتادورش بغل زده، دستنوشته ی قرمز لای
انگشتهایش، گردنبند را به دهان و دندانش گرفته، سیگارهای بهمن روی پاهایش، هی دست
ِ لمس میکشد بر تارتار و پودپود این بالاپوش که تو همه اش را تارتار و پودپود لمس کشیده
ای، در آغوش گرفته ای و روانه کرده ای... بو میکند، لمس میکشد لباس را، تن را، خط را، هوا
را... و چه سوزش بیشتری دارند این اشکها وقتی در چاله های گلو راه باز میکنند...
...
الهی من قربون این زن برم......
پاسخحذفآبی به تو خیلی میاد شایا...
خدا نکنه خانوم، نفرمایید. بیاین من خودم ماچتون کنم :) :**
پاسخحذفآره ترنجم. بخصوص که این کت ترکمنی ازون آبی سیر خوشرنگاست که من خیلی دوست میدارم...
میبوسمت :*
ترکیب ، چیز ِ مهمی نیست !
پاسخحذفزيبا تویی كه می مانی !
تو می مانی ی و
دهان ِ هوا
از خانه ای
فريب
تا جامه ای
غريب
هوا به خانه ی سر
يك سر
تو در میانه ی در
یک ور
تا از نفس بیفتی ی و
بیماری ی
کجا ؟
از دست ِ کوفت
از بسكه كوفت دست ِ خودش را مشت
از بسكه مشت كُشت خودش را
که فرسود
از دست ِ کر
در
از پای و از پياده و پيغام
و فاصله
زیبا
توئی
که می مانی
که دل را ..
جايی
باید جا گذاشت
و چه زيبا ..
زیبا
توئی ! توئی ! تو !
كه من از تن بيرون می آوری
ماهی
كه آهنگ آسمان را
تند می كند
به شب و مست
كه تُف به زير ِ پای خودش می كُنَد
و پامال
چونان
كه گلهای قالی
جايی
خالی
ميان اشكهات
گُل می كنند
چندان که لتی
سنگين
که باد می خورَد و سال !
دری
ميان ِصفرا
و زبان ِ حال