اول نگاهی به آسمون پاک جزیره انداخته بودم و خودم رو اون
زنی تصویر کرده بودم که ماه شوهرش بود، عاشقش بود. بعد دیدم یکجای تصویر می لنگد.
بعدتر با لبهای به هم فشرده، دستهای مشت شده در جیب و چشمهای براق، خودم را پاشیده
بودم به سیاهی ِ شب ِ سرد.
و پیاده روهای طولانی ِ شب ِ سرد، یعنی زنی در گوشه ای از
شهر دلش بس-یار تنگ است...
این "بس-یار"ت منو کشت :*
پاسخحذفیاد Adel افتادم در Someone like you
پاسخحذفاونی که تو خیابون راه میره میخونه... اگه ندیدی پیدا کن ببینش ... خیلی ایناست :)