اول نگاهی به آسمون پاک جزیره انداخته بودم و خودم رو اون زنی تصویر کرده بودم که ماه شوهرش بود، عاشقش بود. بعد دیدم یکجای تصویر می لنگد. بعدتر با لبهای به هم فشرده، دستهای مشت شده در جیب و چشمهای براق، خودم را پاشیده بودم به سیاهی ِ شب ِ سرد.

و پیاده روهای طولانی ِ شب ِ سرد، یعنی زنی در گوشه ای از شهر دلش بس-یار تنگ است...

۲ نظر:

  1. این "بس-یار"ت منو کشت :*

    پاسخحذف
  2. یاد Adel افتادم در Someone like you
    اونی که تو خیابون راه میره میخونه... اگه ندیدی پیدا کن ببینش ... خیلی ایناست :)

    پاسخحذف