شبهای استانبول 2

صبح حدودای 6 از خواب با چشمهای بیخوابی کشیده ی دردناک پا میشم. از تخت ولی نه. در هتل کیلون هستم. پنجره ی اتاقم (این "م" آخر، نشانه ی قلمرو من بودن این اتاق است در این چند روز) رو به دریاست. تمام قد رو به بهشت. دخترک مهربان و گرد-صورت هتل که روزها میاد و تمییز میکنه، همیشه پرده ها رو میبنده. من تا وارد میشم، اول پرده ها رو کنار میزنم.

دراز کشیده‌ روی تخت، طولانی، در نیم-تاریکای اتاق، نیمه خواب، غلت میزنم رو به پنجره. پتو رو تا نیمه های سینه م بالا میکشم و مدتی تو تخت رو به دریا میمونم. اونقدر که خورشید از ته دریا بالا بیاد و اولین طلاهای امروزش رو بریزه زیر تخت.  حوصله ی جلسه و معاشرت با آدمها رو ندارم. میتونم تمام روز رو تو تخت، رو به دریا بمونم. 7 پا میشم اما. سریع دوش میگیرم و آماده میشم. وقتی زنی کچله، همه چیز در برایندی سریعتر و سبکتر و برهنه تره. منظره ی دریا در آینه ی اتاق هم هست.

میرم پایین...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر