صبح حدودای 6 از خواب با چشمهای بیخوابی کشیده ی
دردناک پا میشم. از تخت ولی نه. در هتل کیلون هستم. پنجره ی اتاقم (این
"م" آخر، نشانه ی قلمرو من بودن این اتاق است در این چند روز) رو به
دریاست. تمام قد رو به بهشت. دخترک مهربان و گرد-صورت هتل که روزها میاد و تمییز
میکنه، همیشه پرده ها رو میبنده. من تا وارد میشم، اول پرده ها رو کنار میزنم.
دراز
کشیده روی تخت، طولانی، در نیم-تاریکای اتاق، نیمه خواب، غلت میزنم رو به پنجره. پتو رو تا نیمه های سینه م بالا میکشم و مدتی تو تخت رو به دریا میمونم. اونقدر که
خورشید از ته دریا بالا بیاد و اولین طلاهای امروزش رو بریزه زیر تخت. حوصله ی جلسه و معاشرت با آدمها رو ندارم. میتونم تمام روز رو تو تخت، رو به دریا بمونم. 7 پا میشم اما. سریع دوش میگیرم و
آماده میشم. وقتی زنی کچله، همه چیز در برایندی سریعتر و سبکتر و برهنه
تره. منظره ی دریا در آینه ی اتاق هم هست.
میرم
پایین...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر