شبهای استامبول 3

با لبخند به صورتهای گرد و تمییز و خندان پشت میز ورودی هتل سلام میکنم و میرم رستوران. رستوران ِ هتل قشنگ از تو فیلما درومده و قاب شده جلو چشمهام. دیوار جلویی ش کامل شیشه ست رو به دریا. کمی بعدتر، بشقاب و آب پرتقال تازه بدست میشینم در دنج ترین گوشه ی این پنجره ی خدا. چندین نوع پنیر و زیتون و نیمروی داغ و دو تکه بیکن. سگ و قورباقه ی درونم بطرز خیلی مرفه مآبانه ای ارضا میشن با این بوها کنار اینهمه آبی ِ آب در پس زمینه ش. طعمها و بوها و آدمی که منم، اینهمه چشیدنی.

سرخوشی بی قیدی می ریزه به رگهام...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر