شبهای استانبول 4

تا 5 بعدازظهر، هر روز جلسه ام. از 5 تازه زندگی م شروع میشه. می پاشم به شبهای این شهری که باور کن خواب نداره. تو میدون تقسیم ساعت 2 صبح با اینهمه آدم تو خیابون و بار و مغازه هایی که تازه نیمه شب دشت اولشون شروع میشه، می چرخم. استانبول زیباست. جور خوبی زنده است. به یکی از اساتید ترکی که تو کنفرانس حرف زد، بعدش گفتم براستی که استانبول برام شهر "امید" شده. شهر ِ شدن. میشه ریشه ها رو داشت و مدرن هم زیست. میشه توی شهری آنهم با غالب مسلمان نشین، هم بوی تاریخ و تمدنی دیرینه رو تو هوا بو کشید، هم به بار رفت و رقصید. بعد همینجور که تو خیابونا برا خودم آب انار بدست میچرخم و نگاه میکنم که چه خوبه این شهر، یاد حرفت میفتم که گفته بودی استانبول برات تصویر و حس بغداد قدیم رو داره. به تو فکر میکنم و می اندیشم که برا من استانبول حکم بیزانس جدید رو داره.

هنوز شبی زودتر از 3 نرسیدم هتل. بطرز ظالمانه اما خوشحالی، بی خوابم. چرا روزا بیشتر از 24 ساعت نیستن آدمیزاد یه کم بیشتر وقت میداشت، میتونست بخوابه هم یه کم.


پ.ن. چه همه خالی و سبز میکنم نبودنت رو تو این شهر...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر