انتظار کشیدن همیشه بزرگترین شکنجه ی من بوده. و فکر کن که چه میکشم وقتی میدانم که این انتظارم بی حد است. نه مرزی دارد و نه تاریخ مشخصی که دلم حتی اندکی خوش باشد که روزی سرخواهد آمد...

بیمارم... خیلی رنجور... خیلی نازک...

۲ نظر:

  1. عزیز دلم ... عزیزم ... دلم ... نبینم رنجت رو ... ننویس رنجوری ، بیماری ... دلم میگیره
    اگه بگم تا الان هرچی نوشتی و خوندم یه طرف اما این خط اخرت اتش میزنه :(
    ناراحتت شدم

    من هم همیشه منتظرم تا آخر عمر... اینطوری ورق خورده روزگارم ... همدردی نیستا... همیشه که می اومدم اینجا کلی سرخوش برمیگشتم . غبطه میخوردم به تو که یک نفر هست که شاد و راضی از خودشو شرایطش... اینا که نوشتی میلرزونه ادم ...
    خوب شو
    زود ...
    ه هه مامور هم امروز مهربون شده :) چه واضح نوشته برام که چی بنویسم

    پاسخحذف
  2. آفتاب... چه خوب دیدی و چه قدر محبت داری...

    :*

    پاسخحذف