چمدونم رو بسته م. بقیه خوابند. دوشی گرفته ام و همینجور پاورچین
پاورچین که بقیه رو بیدار نکنم، دور خونه میچرخم. تو هم که نمیدونم کجایی. هی راه
میرم از این اتاق به اون اتاق و نم اشک از دلم پاک میکنم. امروز عجیب ترین روز
بود... و حالا که دردی در تنم صحه می گذارد که شاهد آن هذیان بوده است، دلم مچاله میشود...
چمدونم اونقدرها سنگین نیست، شونه هام اما خیلی سنگینن. به دخترک میگم: کاشکی میشد بار شونه و سینه رو هم وزن میزدن و میگفتن اضافه بار داری خانوم نمیتونی ببری بالا...
چمدونم اونقدرها سنگین نیست، شونه هام اما خیلی سنگینن. به دخترک میگم: کاشکی میشد بار شونه و سینه رو هم وزن میزدن و میگفتن اضافه بار داری خانوم نمیتونی ببری بالا...
پاسخحذفسجاده روی ماه بینداز
وقتی عمیقتر از نگاه برخاستی
وقتی که خواستی
دور شوی از ،
اندازه های تماشا
و راه ها و منظره ها
بی تن، بی تمنای تن
بی نام ، بی کلام
رها، تنها
-آنگاه-
سجاده روی ماه بینداز
میان خلوت حضور
وقتی پراکنده میشود
جاذبههای سبز
جنب هواهای هو
از هزار سمت بیسو
درست مثل روزی که :
صدای صور
از دور برخاسته میشود
و در نگاه معصوم تو
جهان بی هیاهو
سمت او
نه سوی کعبه ای از گل
با سجدههای طویل
سجاده روی ماه بینداز