چمدونم رو بسته م. بقیه خوابند. دوشی گرفته ام و همینجور پاورچین پاورچین که بقیه رو بیدار نکنم، دور خونه میچرخم. تو هم که نمیدونم کجایی. هی راه میرم از این اتاق به اون اتاق و نم اشک از دلم پاک میکنم. امروز عجیب ترین روز بود... و حالا که دردی در تنم صحه می گذارد که شاهد آن هذیان بوده است، دلم مچاله میشود...

 چمدونم اونقدرها سنگین نیست، شونه هام اما خیلی سنگینن. به دخترک میگم: کاشکی میشد بار شونه و سینه رو هم وزن میزدن و میگفتن اضافه بار داری خانوم نمیتونی ببری بالا...

۱ نظر:


  1. سجاده روی ماه بینداز


    وقتی عمیق‌تر از نگاه برخاستی
    وقتی که خواستی
    دور شوی از ،
    اندازه های تماشا
    و راه ها و منظره ها
    بی تن، بی تمنای تن
    بی نام ، بی کلام
    رها، تنها
    -آنگاه-
    سجاده روی ماه بینداز

    میان خلوت حضور
    وقتی پراکنده می‌شود
    جاذبه‌های سبز
    جنب هواهای هو
    از هزار سمت بی‌سو

    درست مثل روزی که :
    صدای صور
    از دور برخاسته می‌شود
    و در نگاه معصوم تو
    جهان بی هیاهو
    سمت او
    نه سوی کعبه ای از گل
    با سجده‌های طویل
    سجاده روی ماه بینداز

    پاسخحذف