در ِ نیمه بازی که در باد لق می زند...

میدونی؟ من خیلی جاهام رو بلدم. مثلن میدونم از این کوچه م که بالا برم، میرسم در خونه ی دخترکی با موهای بلند بافته با چشمهای درشت معصوم. این یکی جاده رو که بگیرم، میرسم به زن کچلی با تاپ باز گل گلی رو سینه ش و شلوار بگی. از این نقطه که حرکت کنم به این سمت، تهش میخورم به دیوار. گاهی حتی از دیوار بالا هم میرم، به امید اینکه پشتش چشم اندازی باشه، و گاه دیدم که دیوار بلندتری بوده یا حتی زندانی پشتشه. گاهی از نقشه هام حتی بیرون میفتم و رد یه جایی رو میگیرم و میرم میبینم اوه! رسیدم به یه روستای اصلن کشف نشده م تا به امروز، تو یه دره ی ساکت ِ خوش آب و هوا. جایی که بوده، اما تو نقشه م نبوده و من ندیدمش. گاهی حتی میشینم رویا میبافم و کلبه ی کوچیکی هم برا خودم تو اون روستا دست و پا میکنم. گل هم حتی شده بذارم تو یه گلدون کوچیک، حتی صدای سماور رو هم بشنوم. گاه گیر افتادم تو یخچال. یه جای انجماد. میخوام بگم یا بلدم خودمو یا بلد میشم خودمو.

تلخی قصه م اما اینجاست که این آدمی که نقشه هاشو بلده، راه ِ اخترک شخصی ش رو بلد نیست. گم شده. پیداش نمیکنه. هی نقشه هاش رو بالا پایین میکنه، اما پیداش نمیکنه. و آدمی که منم، بس که خود-خواهم، باید برگرده به اخترکش. اخترکش با اون گل ش و سه تا آتشفشان کوچیکش... بعد پرسون پرسون میگم راه رسیدن به اخترک فقط نیش ماره یعنی؟ بعدتر اما ته دلم قرص بالا میندازم که احتمالن یوسف گم گشته م خودش باز آید به کنعان غم مخور. من اما حرفم اینه که آقای یوسف عزیزم! دلبندم! جیگرم! بنده دختر یعقوب نیستم (گرچه خیلی بوده ام!)، زلیخا هم نیستم که هر وقت دلت خواست بیایی جوان شوم، نوشداروها هم در تاریخ ما همه پس از مرگ به دستمون رسیده، دیگه با این تحریمها که تو خود حدیث مفصل بخوان، پس یا بموقع به کنعان بازآ، یا بیخیال شو عزیز من، پا شو جفتمون بزنیم به بیابون...

۳ نظر:

  1. پس کی من یوسف میشم؟!
    :))

    پاسخحذف
  2. ای دوست به دوستی قرینیم ترا
    هر جا که قدم نهی زمینیم تو ر
    در مذهب عاشقی روا کی باشد
    عالم تو ببینیم و نبینیم تو را

    پاسخحذف