این لباس نقره ایه
یک عدد شلوار تنگ خردلی رنگ
یک عدد لباس طرحدار ِ زمینه سبز، از اینا که تاپ و شلوارش بهم دوخته و یه تیکه ست
یک عدد لباس خیلی سکسی دکلته ی مشکی
یک قلم شال ابریشم ِ رنگی!

به نظرت من همه ی اینا رو خریدم يعنی؟!
یعنی واقعن اینجوری درموردم فکر می‌کنی؟!
بله! درست فکر میکنی! یعنی سرمو تو هر مغازه ای که کردم، یه چیزی خریدم! داشته باشید حجم دلتنگی بنده و این پلان ِ ستاد شادسازی م را...
بعدم همه ی این اقلام ِ بالا رو تختم ان و هر ده دقیقه یکی دیگه شونو میپوشم و هی خوشحالمه و از خودم و اندامم مچّکرم!

حالام دارم چک میکنم ببینم از کجا میشه یک جفت چشم بند، ازینا که میزنن به چشم قاطرای امامزاده داوود، سفارش داد برا مسیر رفت و برگشت به کتابخونه!

۱ نظر:

  1. به به الان دیگه آدرنالین خونت بالا رفته ... تف به این بیوشیمی !!! شادی حاصل از خرید رو هم توجیه میکنه چه برسه به عشق.
    تو راست میگی به دردم که نمیخوره اما بد هم نیست ... میخونمش نه این که بخوام به کمکش از عشق فارغ شم، میخونمش که یکم خودم رو گول بزنم که زود به زود بهانه اش رو نگیره ...
    مبارک باشه ... به شادی بپوشی دخمله نازم :)
    نمیخواد چشاتو ببندی... چشم ، بازش قشنگ ِ، مثل پنجره باز
    ------
    دو سال است
    هرجا می‌روم
    پنجره را با خودم می‌بَرَم.
    دو سال است
    دنیا را
    دنبالِ تو می‌گردم.
    دو سال است
    این دو چشم
    پنجره‌هایی رو به توست.
    یوسف الصانغ

    پاسخحذف