فرسودگی گاه این ست که متن ها و کتابها و آدمها را ساعتها و روزها بگذاری روبرویت و فقط نگاهشان کنی...

من؟ دارم با این فرسودگی اینروزهایم نمی‌جنگم. وا داده ام. قشنگ گذاشته ام فلجم کند. گذاشته ام بکشاندم کنج خانه و اجازه ندهد یک قدم بیشتر از "فقط میگذرونم" ِ حیات تکانی بخورم...

واقعن منتظر چی ام؟!

۲ نظر:

  1. فکر کنم منتظر یوسف گمگشته ای دخترم ;)
    فکککککک (فکر) کن من فردا ساعت دو سمینار دارم .... یه هویی ویر شایا خوانیم گل کرده :)
    برم اسلاید بسازم
    :*
    مقشاتو بخون دخترم ... اینا نون و اب نمیشه برات... صابون هم گرون شده میدونم که نمیزنی به دلت ... پس چه ت شده ؟!! مخشاتو بخون پس
    -----------------------
    جون مادرت یه امشبو بیخیال من وقت ندارم .. اسلایدام مونده (از سری مکالمات افتاب و مامور)

    پاسخحذف

  2. نگذار دیگران نام تو را بدانند
    همین زلال چشمانت
    برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست...

    " شاملو "

    پاسخحذف