سلاخی میگریست... به قناری کوچکی دلبسته بود...

آخ ژولا، ژولا، ژولا...
...
میخواسته تو رودرواسی م نندازه. چشم تو چشمم نشه. هدیه ای که برا سال نو برام خریده رو داده به یکی از همکارای تورم که  بده بهم. داده و رفته.
خب حالا من چیکار کنم؟ نه میخوام هدیه شو رد کنم، نه میتونم قبول کنم!

اوصافی یه برا خودش ها...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر