روزهای تهران- 3

در باغ
تابوهای حایل
تابوهای کهنه ی حایل
رفتن، خیالی بیش نیست

بگذار بنشینم 
و فکر رفتن را
در جیب های خود
پنهان کنم
...

(کریمخان- کافه ی نشر ثالث)

۲ نظر:

  1. ای وای من کلی اومدم و رفتم دیگه داشتم ناامید میشدم
    :) اومدی تهران ... خوش بگذره ... دلم تنگ شده بود برات یا برای نوشته هایت :)
    برات نمیشد بنویسم فقط تو وبلاگ نوشته بودم .. غیبت شین ... شاد و سلامت باشی
    یه پیغامم گذاشتم ظاهرا مامور پاکش کرده .. خیلی این روزا محافظه کار شده ، آسون میگره اما انگار یه ریگی به کفشش هست !

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام آفتاب. جا داره که مراتب صمیمانه ی تشکر قلبی م رو همینجا بهت ابراز کنم. بابا شما با این اینترنت ذغالی چه می کشید دخترم! یعنی اعصابی می سوزونم تا یه صفحه به حول و قوه ی الاهی باز شه. من اگه اینجا بودم، عمرن وبلاگ مینوشتم. در ِ همه ی آنلاین رو کلهم اجمعین تخته میکردم وگرنه جون بدر نمیبردم از این اعصاب خوردیش...
      بابا دست مریزاد. بنده از همینجا کلاهم رو بخاطر اینهمه صبر و بردباریتون بر میدارم و لُنگمم زیر پاتون پهن میکنم... جدی...

      :*:*:*

      حذف