!من این دعوا و رنج و دغدغه ی تاریخی رو نمیفهمم
خب معلومه که سیب رو باید حوا میخورد...
حوا که سیب ِ گلو نداشت
که آدم، بو کند و ببوسد و نرم-گازی بزند...
فقط هیچ فکر کرده ای که خدا چه زن ِ حسود ِ غیرتی بود؟!
شاید هم؟ بسا عاشق بود...
شاید هم؟ بسا عاشق بود...
حسود بوده شایا... خیلی حسود......
پاسخحذفعشق حسود هم هست...
حذفبوسه بر گونه ی نارنجی ِ ترنجم :*
شايا
پاسخحذفعاشق شدم. اون قَـــــــــدر كه تمام حرف ها و شعر هاي عاشقانه ديگه به نظرم زيبا نميان. فقط طبيعين. و طبيعي بودن چه خوبه. چه خوبه كه همه چي سر جاش باشه. سر جاش قرار گرفته باشه. و اين همه قرار، برات بيقراري بياره و با اينحال بدوني كه خوشبختي.
من چه طور اين همه خوشبخت شدم؛ يهو؟
نمیدونم ناشناس که "عاشقی"، "طبیعی" یه یا نه. اما "طبیعت" و "طبیعی بودن" برای آدمی مثل من، چه زیباترن که... و"عاشقی"، هر چه اگر نیست، چیز بغایت زیبایی ست، و آدمی نابترین و محظوظ ترین لحظه های هستی ش رو باهاش می چشه و عمیقترین رنجهاشم با همین عاشقی میکشه و خالصترین "عاشقانه ها" رو از دل همین زیبایی و حظ و رنجش به تصویر کشیده...
حذفهمیشه گفته م و اینجا هم به تو میگم: که آدمها رو، عاشق بسا بسی دوست تر میدارم...
عاشقیت مبارک جانم :*
حقيقتش اينه خودمم "نميدونم"، فقط مي بينم در خودم كه بودنم با "او" رو طبيعت منه كه مي خواد. همه اون چيزيه كه دوست دارم گوشهام بشنوند، چشمهام ببينند، پوستم لمس كنه و حس كنم. از اون جهته كه براي "من" بودنش طبيعيه. هميشه در من بوده انگار، فقط الان پيدا شده.. به خودم ميگم روزي كه از اين عشق گذر كنم چه قـــــــــــــــدر از خودم عبور كرده ام.
حذففروید : ما هرگز،ما هرگز،اين همه بي اندازه مقابل رنج بي پناه نيستيم ،مگر وقتي که
پاسخحذفدر عشقيم.