گر تیغ بارد در کوی آن ماه...

داخلی- توی اتاق- پشت میز- رو به پنجره ی باران ِ سیل آسا- چای زعفرانی تو اون لیوان شیشه ای خمره ای که در مواقع استراتژیک و آیینی م استفاده میشه- سیگار وینستون عقابی قرمز که معمولن نمیکشم ولی برا غیر ِ معمولها گاهن استعمال میشه- خودنویس پلیکان ِ اصل با جوهر سبز ِ مخصوص- دو عدد شکلات ِ تلخ ِ روکوکو- یه دونه شمع که رو کوهان ِ اون جا شمعی شتری سواره- موسیقی؟ چهار فصل ِ موزارت (اینموقعها فقط میتونم کلاسیک گوش کنم)- بزم به سلامتی ِ مرد...

نشستم به لیست کردن انجام-بدم‌‌ها و ندم ها و تموم-کنم هام تا اردیبهشت آینده. من هیچوقت آدم ِ اینهمه برنامه ریزی نبوده م که. غرب زده شدم یحتمل! امسال اما برام مهمه. مهمترینه حتی شاید. سنگامو با سختی با خودم و از خودم وا کندم. با خودم تا نکردم اما خودم رو تا کردم دیگه. جوری که بشه تو خیلی شرایط جاش داد. که تا اردیبهشت آینده به خودم و تو فرصت بدم. که بعدش میخوام بزنم به جاده. بزنم به راه. بیفتم پی ِ ناشناخته. اما تا برسم به اونجا، تا اردیبهشت ِ آینده، وقت لازم دارم. که ببینم خودم رو. که به یه انجامی برسونم چند تا از این بی سرانجام هام رو. که بدونم کجا وایمیستم. که ببینم کجای این هستی می ایستی. ته دلم فشرده میشه. اما چاره ای نیست. یه روز هم مجبوری نه حتی با چشمان ِ باز ِ بسته ی کوبریکی، که با چشمان باز ِ باز با خودت روبرو بشی. که به روشنی ببینی زندگی، به آدمی فرصت میده، وقت میزاره براش حتی، اما هیچوقت صبر نمیکنه. راهشو میگیره و میره. چه باهاش همراه بشی، چه نشی... ته دلم اما،  پیش همون خدای نداشته م زانو زدم و دارم خداخدا میکنم که سر اون پیچ ِ یکی از همین روزهای اردبیهشت برسم بهت و دست بندازم به بازوت به همسفری... راستشو بخوای دوست دارم این مدل تماشام رو. تا اردیبهشت ِ آینده رو. که با زندگی گلاویز شدن و پی ناشناخته رفتن، نه فقط تنها هنر بزمی و شادخواری ِ وجودی من محسوب میشه، که چه بسا تنها هنر رزمی و سیستم دفاعی م هم هست در برابر ِ اون نیمه ی خالی ِ ابدی ازلی و پر از مرگ ِ گیلاس ِ زندگی... الان یه خط راست رو گرفته‌ م میخوام برم جلو. و این خوبه برام. این "چشم‌انداز داشتن" بیش از هر چیزی الآن برام لازمه. زندگیم تا اردیبهشت ِ 93 چشم انداز داره و کارش مشخصه و این برا آدم دست به یقه ای با زندگی مثل من از نون شب هم واجبتره

دهنم سرویسه رسمن اما چه چاره از بخت گم-راه! باشد و شاید که براه آید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر