اولین بار است که با کسی
میروم. برای من اما باز هم تنها رفتن است. تنها روزی خواهم گفت تنها نمیروم که با
تو رفته باشم. اینبار با خانم میم میروم. میم که راهی ایران بود، گفتمش تا برگشتش را جوری
بخرد تا با هم برگردیم. حالا تا من چمدانم را ببندم و دوشی بگیرم و چرخی دور خانه
بزنم و هضم کنم تا حدی این رفتن ِ دوباره را، میم را روی تخت خواباندم. حالا خانه ساکت است. بقیه هم چشمی گرم می کنند تا ساعتی دیگر بیدار شوند و راهی فرودگاه شویم...
کاش صفورا مرا این دم ِ آخری
بحال خودم بگذارد...
این کاش رو خوب میفهمم
پاسخحذفکلا که من از ادم به دورم
همیشه از این کاش ها پر ام ... همه جا تنها ..لذت بخش تر هست