خاله جان به مامان میگه: کاش همه ی
بچه ها مثل شایا میرفتن خارج! هر سال، شایدم سالی دوبار میادش. بچه ها تو
همین تهرانشم مادر پدراشونو اندازه ی شایا نمیبینن که. بعد رو میکنه به من میگه
دلت برا ایران تنگ میشه خاله؟ دلم میخواد بگم حدیث دلتنگی نیست خاله. چیزی رو که
تو این شهر جا گذاشته بودم، پیدا نمیکنم. گمش کرده ام. هی میرم و هی میگم باس
برگردم دنبالش بگردم. باز برمیگردم. دنبالش می گردم. پیداش نمیکنم. ناامید میشم.
میرم. باز اونجا که هستم میگم نکنه خوب نگشتم. باز برمیگردم، باز می گردم و باز چشم میدوزم...
اما نگفتم. به خاله م مذبوحانه لبخند زدم. لابد فکر میکنه
چه همه دلتنگ ایران میشم...
خوبی؟ دوورِ xام سفر به ایرانت تموم نشده هنوز ؟! :) هرجا هستی خوش باشی
پاسخحذفسلام شایا جونم
حذفمن وسط یه همایش الکی هستم ، نت نداره
الانم از نت هتل استفاده میکنم
انقدر خسته ام که اومدم دیدم به روز کردی اما نخوندمت
برگردم میخونمت :*
برا همینم از اینجا که مونده نظر گذاشتم .. از اینجا به بالا نخوندمت هنوز D:
همایشها معمولن الکی اند آفتاب :) بیشتر یه دورهمی یه آکادمیک ان بنظر من :)
حذفایجااان. خواننده ی پیگیر به تو میگن خدایی. خجالت زده م میکنی، بخصوص با اون اوضاع اینترنت که من دیدم تو ایران. این پشتکارت ایول گفتن داره جدی :*:*:*
زود برگرد :*