آدمی باید خیلی خوشبخت باشه که در طول یکسال، اردیبهشت ماهش بشه اردیبهشت دوماه. اونم آدمی که یک سر ِ حالش به هوا بنده! اردیبهشت ِ ایران رو خیلی دوست میدارم. اصلن نذر کردم اردیبهشت ها برم ایران. حالا هم اینجا خرداد ِ شما، اردیبهشت ماست. هوای اینروزا واقعن حرف نداره. اینقدر که وقتی خیلی دیر، لنگ ظهر، از خواب پا میشم، مغبون میشم که نیگا روز به این قشنگی تو هنوز خوابی دختر جان...

بعد هوا همینجور خیلی خوبه که من کانگرو میشم. همه چیز و همه کسم رو میذارم تو کیسه م و دامن کوتاه کشان و عینک آفتابی زنان و خوش خوشان، می جهم واسه خودم تا کتابخونه، لی لی زنان. اینقدر این مسیر خونه تا کتابخونه رو دوست میدارم که هر روزم که میرم و میام اصلن خسته نمیشم که.

شبا که از کتابخونه و ول-چرخی (کنایه از ولگردی همراه با دوچرخه می باشد) برمی‌گردم خونه، تو خيابونمون، کلی خونه‌ هست که جلوشو نرده کشيد‌ن و از نرده‌هاش يه عالم‌ پيچک و یاس و شب بو رفته بالا. اونقدر که آدم دلش ضعف میره و دلش نمیخواد بره خونه. دلش میخواد بره یه پاینت آبجو با چیبس از همین پاب ِ سر کوچه مون بخره و بیاد بشینه زیر این شب بوها و جرعه جرعه آبجوشو مزه کنه و نیگاه کنه به آدمهای پشت پنجره های اینهمه باز. دید بزنه اون بوسه و لمس طولانی این همسایه های میانسال کناری رو، سر سفره ی شام، پیش از اینکه گیلاس شرابشون رو به هم بزنن. چقدر دوست میدارم اینهمه آرامش رو. اینهمه پنجره های باز ِ بی دغدغه رو. اینهمه بی-پردگی این پنجره ها رو...

۲ نظر:

  1. دیدن این محبت های این شکلی هیچ وقت توی ایران مرسوم نبوده انگاری.... برای من قابل باور نیست که زن و مردی خصوصا تو سنین میان سالی همدیگه رو ببوسن اونم جلوی پنجره ی باز رو به کوچه... چقدر تفاوت هست از اینجا تا اونجا.. دیدنش باید خیلی لذتبخش باشه:)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این که حالا تو خونه شون بود :) در مکانهای باز و شلوغ و در جمع هم میبوسن :) در هر سنی هم هستن. حتی گاهی مامان بزرگا و بابابزرگایی میبینی که همو می بوسن که فقط میتونه لبخندت بشه :)
      آره ترنجم. تفاوت بسیار زیاده از این نظر. اونجا سرزمین پرده هاست!

      حذف