میخواهم بدانی حواسم به دهانی که می گوید دوستت دارم هست... و دستانی که پتو را تا شانه هایم بالا می کشند...

دیشب با یک جمع ایرانی نشسته بودم. و باز خودم رو در مقام وکیل مدافع مرد ایرانی یافتم! اصلن متوجه شده م که اخیرن، چه اینجا، چه در ایران، تو جمعها، شدم تنها زن، و چه بسا تنها آدمی که وقتی حرفش پیش میاد، علمدار دفاع سرسخت از مرد ایرانیه و اینکه چه همه تصویر خوب از مرد تو پروفایلش داره. مردهای زندگی من همه فوتوجنیک بوده ن/هستن. ازشون کلی تصویرای خوب دارم. پایان همه ی بحث ها هم بی برو برگرد این میشه که بهم حق میدن که اینهمه سانتیمانتال و پروانه ای با این قضیه برخورد میکنم. و بهم میگن که "خب تو تجربه ی غالب زنهای ایرانی از مرد ایرانی رو نداری" و برا همین هم اینجوری براشون سینه سپر میکنی فرزندم. راست میگن؟ راست میگن. یادم میاد به حرف آبجی وسطی که میگفت مردها با اين‌همه توجه‌ کردناشون لوسم کرده ‌ن. راست می‌گفت؟ راست می‌گفت. مردهای زندگی م عادتم دادن به اینکه خودم رو ملکه ببینم. آقای میم باید یادش باشه که تو دانشگاه به "ملکه" معروف بودم. بعدنا که با چندتاشون نزدیکتر دوست شده بودم، بهم گفتن که تو جمعاشون بهم میخندیدن و با این اسم صدام میزدن. یه جورایی از همون بچگی و از توی خونه و بابام بخصوص، تا بعدها تک تک مردهای زندگی م، تزریقی م کردن به یک اطمینانی نسبت به مرد و معتادم کردن به یک اعتماد بنفس غریبی که فقط مرد میتونه به زن بده. به اینکه یادم دادن "زن" باشم و از زن بودن خودم حظ و لذت ببرم. که بهم نشون دادن که مرد، "زن" رو نه حتی پایینتر از خودش نمیبینه، که چطور از زمین با اون بازوهای مردانه ش بلندش کرده گذاشتدش بالاتر ِ هستی، و بعد چهارزانو نشسته به ستایش اینهمه پیچیدگی و زیبایی و وحشی ِ طبیعت. که همین مردها بودن که یادم دادن بخودم نیگاه کنم و با نفس گیر ِ سینه و چشمهای درخشان بگم که اوه! گاهی وقتا بايد اون‌قدر زن باشی و اون‌قدر دوست داشته باشی و اونقدر دوست داشته باشی که دوستت داشته باشن که رسد آدمی بجایی که خيال برت داره که دنيا اصلن يه وقتايی سر انگشتای تو می‌چرخه دخترم! البته حواسم هست که چه همه خودخواهم کرده ن، اما من هم، حالا گیرم نه همه وقتها، اما خيلی وقتها، حواسم به مرد هست. بلد شده م که خيالش رو راحت کنم که بدونه براش هستم، که "زن"ش هستم. اصلن یه وجود سیال و روان و مایعی دارم که خیلی وقتها فقط گوش بشم، گاه فقط چشم، گاه نرم ونازک، گاه سخت و صبور، گاه دلقک/ مامان/ دختر/ معشوقه/ همسر/ معلم/ شاگرد/ مرید/ مراد و هزار فرم دیگه ی متناسب با قالب مردَم. می‌خوام بگم اين‌جوريام نيست که يک گاو تمام عيار باشم و آدمها کماکان دوستم داشته باشن. نه. من هم یکی از عمیقترین لذتها و حس هام به مرد اینه که از خودم، از بودنم، برای مرد خرج کنم. و مرد این رو بطور وجودی میفهمه. خیلی خوب هم می فهمه. ومن امشب میخوام گیلاسم رو به سلامتی مردهای زندگی م بنوشم. همین مردهای زندگی م بودن که اینهمه اعتماد بنفس ِ تا حدی بخود شیفتگی رسیده ی منو باعث شدن. مدیونشون هستم به شدت، و تا من باشم، طلایه دار برافراشتن ِ پرچم ستایش مرد...  و مرد ایرانی بالاخص هم...

۲ نظر:

  1. من گمان می کنم مردهای زندگی تو حق داشته ن که لوست کنن؛ - البته اگه اون کلمه ی مناسب لوس کردن باشه که به نظر من قدرت رو دونستن - چون تو به حق یکی از معدود زنانی هستی که واقعا "زن" هستی با تمام خوبی ها و ویژگی هایی که یه زن می باید داشته باشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خب من اگه یه "زن"ی مثل تو اینو بهم بگه که کلی کله قند تو دلم آب میشه :)
      خوش شانس بودم ترنجی ;)

      و تو همیشه به من محبت داری ترنجم :* مهرت بی دریغه و اینو می فهمم و صمیمانه ارج مینهم :* :*:*

      حذف