...
فهمیدم که برای من زندگی پاره خطه! خطی محصور شده مابین دو نقطه. برای من زندگی از
یک نقطه ای شروع میشه و در نقطه ای تموم میشه. و بعدش؟ آیم دان. تموم شدم. بنظرم
خوشبخت ترند آدمهایی که زندگیشون رو یک خط میبینن، که ابتدا و انتهای زندگیشون رو
در ابدیتی یا ازلیتی می بینن. برای من اما اینطور نیست. زندگی من "پاره
خطی" تعریف میشه. و "تاریخ"، برای منی که کارم با تاریخ هست، دیگه
یک سری حوادث نیستند که بر ما اتفاق
میفتن. این هم البته هست. تاریخ واقعی برای من اما، تجربههای شخصی ما آدمهاست. و این
تاریخ که در لایه های زیرین و مخفی جان اتفاق می افتد، تاریخ واقعی تری ست برای من...
برای همین هم هست که شعر رو بیشتر از کتاب تاریخمون دوست میدارم. شعر، داستان و
بطور کل، ادبیات، از اونجا که برتابنده ی "حوادث جان" اند، تاریخ واقعی
تر و گویاتری اند برای من...
(...شایا- بخشی از یک نامه ی کاملن سربسته)
(...شایا- بخشی از یک نامه ی کاملن سربسته)
من ادبیات خوندم. هیچوقت به ادبیات به عنوان "حوادث جان" فکر هم نکرده بودم. خیلی این نگاه خاصت رو دوست دارم شایا. اصلن میام اینجا رو میخونم چون نگاهت خاصه. میام و میخونمت و صفحه ات رو که می بندم، با خودم میگم اوهوم! جور دیگر هم میشه دید. میشه بود.
پاسخحذفبنویس دختر جان. بیشتر بنویس :*
کلی خوش خوشانم شد که با این کامنتت ناشناس جان :* ممنون که سرمیزنی به کلبه م و میخونی م :*
حذفحوادث جان ِ ِمنی ...
پاسخحذف