... فهمیدم که برای من زندگی پاره خطه! خطی محصور شده مابین دو نقطه. برای من زندگی از یک نقطه ای شروع میشه و در نقطه ای تموم میشه. و بعدش؟ آیم دان. تموم شدم. بنظرم خوشبخت ترند آدمهایی که زندگیشون رو یک خط میبینن، که ابتدا و انتهای زندگیشون رو در ابدیتی یا ازلیتی می بینن. برای من اما اینطور نیست. زندگی من "پاره خطی" تعریف میشه. و "تاریخ"، برای منی که کارم با تاریخ هست، دیگه یک سری حوادث  نیستند که بر ما اتفاق میفتن. این هم البته هست. تاریخ واقعی برای من اما، تجربه‌های شخصی ما آدم‌هاست. و این تاریخ که در لایه های زیرین و مخفی جان اتفاق می افتد، تاریخ واقعی تری ست برای من... برای همین هم هست که شعر رو بیشتر از کتاب تاریخمون دوست میدارم. شعر، داستان و بطور کل، ادبیات، از اونجا که برتابنده ی "حوادث جان" اند، تاریخ واقعی تر و گویاتری اند برای من... 


(...شایا- بخشی از یک نامه ی کاملن سربسته)

۳ نظر:

  1. من ادبیات خوندم. هیچوقت به ادبیات به عنوان "حوادث جان" فکر هم نکرده بودم. خیلی این نگاه خاصت رو دوست دارم شایا. اصلن میام اینجا رو میخونم چون نگاهت خاصه. میام و میخونمت و صفحه ات رو که می بندم، با خودم میگم اوهوم! جور دیگر هم میشه دید. میشه بود.
    بنویس دختر جان. بیشتر بنویس :*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کلی خوش خوشانم شد که با این کامنتت ناشناس جان :* ممنون که سرمیزنی به کلبه م و میخونی م :*

      حذف
  2. حوادث جان ِ ِمنی ...

    پاسخحذف