آبجی!!

نمیدونم چی شد؟ حتی گشنه مم نیست! اما یهو وسط مشخام اینقده دلم خواست همین الان ِ الان ِ الان از پشت میز این کتابخونه پاشم برم ولیعصر-سرمطهری-رستوران هانی و دو تا سه عدد بشقاب بزرگ از حلیم بادمجون بهشتی ِ آن زیرزمین-رستوران که درش غذاها و بوها و مزه ها خدایی میکنند، بخورم...

من که نیستم اونجا- حیف!- ولی شما دست آقای م.ر. را گرفته بروید دلی ازعزا بتکانید و با هر قاشق که به دهان می برید، که بیشک ممد حیات و مفرح ذاتتان خواهد شد، نام مرا هم با دهان پُر بلغور کرده، به ماتحت ِ سوخته ی اینجانب با صدای بلند بخندید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر