آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت که " تو را چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی. لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تو را خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم".

چون حاضر کردند مجنون را و خوبان در جلوه آمدند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش ِ خود می‌نگریست پادشاه فرمود:" آخر، سر بر گیر و نظر کن!"
گفت:"می‌ترسم. عشق ِ لیلی شمشیر کشیده است. اگر سر بردارم، سرم را بیاندازد"...

غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر، دیگران را چشم بود و لب و بینی بود.

آخر، در وی چه دیده بود که به آن حال گشته بود؟!


(مقالات شمس)

۴ نظر:

  1. مجنون سر فرو افکنده بود و پیش ِ خود می‌نگریست ...

    پاسخحذف
  2. در اين عالم كاري ندارم الا ديدار .

    پاسخحذف
  3. آخر، در وی چه دیده بود که به آن حال گشته بود؟!

    پاسخحذف
  4. آخر، در وی چه دیده بود که به آن حال گشته بود؟!

    پاسخحذف