آوردهاند که پادشاهی
مجنون را حاضر کرد و گفت که " تو را چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را
رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی. لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟
بیا تو را خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم".
چون حاضر کردند مجنون را
و خوبان در جلوه آمدند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش ِ خود مینگریست پادشاه
فرمود:" آخر، سر بر گیر و نظر کن!"
گفت:"میترسم. عشق
ِ لیلی شمشیر کشیده است. اگر سر بردارم، سرم را بیاندازد"...
غرق عشق لیلی چنان گشته
بود. آخر، دیگران را چشم بود و لب و بینی بود.
آخر، در وی چه دیده بود
که به آن حال گشته بود؟!
(مقالات شمس)
مجنون سر فرو افکنده بود و پیش ِ خود مینگریست ...
پاسخحذفدر اين عالم كاري ندارم الا ديدار .
پاسخحذفآخر، در وی چه دیده بود که به آن حال گشته بود؟!
پاسخحذفآخر، در وی چه دیده بود که به آن حال گشته بود؟!
پاسخحذف