حالم خیلی بهتر است...
صبحی حدودای 5 صبح نخوابیدم، که بیهوش شدم. 7 و نیم با صدای
زنگ ساعت اما بیدار شدم. و این یعنی یک دوشنبه ی کاری ِ خیلی سخت. چشمهام میسوختن.
میدونستم که بیمارم اما باز هم بیرحم همونجوری نیگام کرد که یعنی جمع کن خودت رو
بابا!...
به سختی جمع کردم خودم رو و رفتم سرکار. ساعتهای 12 نورما اومد تو اتاقم ( نورما زن سیاه خوشگل و قد بلند میانسالیه با لبخند زنان زیبای جزایر کاراییب که من رو از همون هفته ی دوم، به دختری برداشت. خودش دختر نداره. دو تا پسر داره. از پسر بزرگش دو سال کوچیکترم و خودش از صفورا 6 سال کوچیکره. تو اداره به من میگه "مای داتر". منم "مام" صداش میزنم. دیگه همه هم تو طبقه این موضوع رو پذیرفتن و عادی شده دیگه). خیلی دقیق و مامانانه نیگام کرد و گفت: "واتز رانگ داتر؟" گفتم چیزیم نیست. خسته ام فقط. گفت مطمئنی؟ زیر چشمات خیلی ورم داره ها! گفتم دیشب نخوابیدم. درنگی سکوت. "کن آی هاگ یو مام؟" یه لحظه نگاش مکث کرد تا مطمئن شه درست شنیده. بعد نگاش خندید و ردیف دندونای مرتب و سفیدش تو چهره ی سیاهش درخشید. گفت معلومه که میتونی عزیزم. و خودش اومد اینطرف میز. طولانی بغلم کرد. دست کشید پشتم. بغلش گرم و خوشایند و نرم بود و بوی کاج میداد. گردنم رو که رو شونه ش گذاشته بودم، بوسید. داشتم گونه ش رو می بوسیدم و از بغلش در میومدم که رییسم یهو اومد تو. گفت چه خبره اینجا؟! شما مادر دختری؟! اشکم رو که داشت میومد به سختی جمع و جور کردم که برگرده پشت پلکم. زیادی نازکم اینروزها. شاید از خستگی مزمن باشه. رییسم داشت صورتم رو می کاوید و این معذبم می کرد. نورما گفت دخترم باید بیشتر مواظب خودش باشه. وگرنه خودش رو مریض میکنه. رییسم گفت هر وقت مراسم مادر دختریتون تموم شد، بیا اتاقم. با اشاره سر گفتم چشم. نورما بازم منو بوسید و رفت. حالم کلی بهتر شده بود.
به سختی جمع کردم خودم رو و رفتم سرکار. ساعتهای 12 نورما اومد تو اتاقم ( نورما زن سیاه خوشگل و قد بلند میانسالیه با لبخند زنان زیبای جزایر کاراییب که من رو از همون هفته ی دوم، به دختری برداشت. خودش دختر نداره. دو تا پسر داره. از پسر بزرگش دو سال کوچیکترم و خودش از صفورا 6 سال کوچیکره. تو اداره به من میگه "مای داتر". منم "مام" صداش میزنم. دیگه همه هم تو طبقه این موضوع رو پذیرفتن و عادی شده دیگه). خیلی دقیق و مامانانه نیگام کرد و گفت: "واتز رانگ داتر؟" گفتم چیزیم نیست. خسته ام فقط. گفت مطمئنی؟ زیر چشمات خیلی ورم داره ها! گفتم دیشب نخوابیدم. درنگی سکوت. "کن آی هاگ یو مام؟" یه لحظه نگاش مکث کرد تا مطمئن شه درست شنیده. بعد نگاش خندید و ردیف دندونای مرتب و سفیدش تو چهره ی سیاهش درخشید. گفت معلومه که میتونی عزیزم. و خودش اومد اینطرف میز. طولانی بغلم کرد. دست کشید پشتم. بغلش گرم و خوشایند و نرم بود و بوی کاج میداد. گردنم رو که رو شونه ش گذاشته بودم، بوسید. داشتم گونه ش رو می بوسیدم و از بغلش در میومدم که رییسم یهو اومد تو. گفت چه خبره اینجا؟! شما مادر دختری؟! اشکم رو که داشت میومد به سختی جمع و جور کردم که برگرده پشت پلکم. زیادی نازکم اینروزها. شاید از خستگی مزمن باشه. رییسم داشت صورتم رو می کاوید و این معذبم می کرد. نورما گفت دخترم باید بیشتر مواظب خودش باشه. وگرنه خودش رو مریض میکنه. رییسم گفت هر وقت مراسم مادر دختریتون تموم شد، بیا اتاقم. با اشاره سر گفتم چشم. نورما بازم منو بوسید و رفت. حالم کلی بهتر شده بود.
رییسم برا رییس بودن، بیش از اندازه خوبه. رفتم اتاقش.
نشستم. پرسید مشقات چطوره؟ گفتم زیاده. گفت پاشو امروز رو برو خونه. کارتو فردا
ادامه میدیم. من؟ با چشمای شوک نیگاش کردم. عادت ندارم رییسام اینقدر حواسشون باشه.
گفتم خوبم. فقط دیشب نخوابیدم و ببخشید که اینقده رسوام. که اینقده معلومه تو صورتم.
خندید. گفت من همه ی اینروزای تو رو داشتم. می فهمم. گفت که دختر شجاعی ام. گفت پاشو برو
خونه. فردا با همون لبخند خودت میخوامت، اکی؟! من؟ چقدر دلم خواست این مرد گنده رو
بغل کنم. نکردم اما. با گونه های برافروخته کوله م رو برداشتم اومدم خونه...
حالام بعد یه دوش طولانی ِ داغ، با موهای خیس، پتو پیچ، با
یه جام شراب سفید و پنیر "بِری" و زیتون دارم شایاتراپی میکنم و فکر
میکنم که چه همه خوشبختمه با همچین آدمایی کار میکنم و روزگار میگذرونم...
خدا را هزار بار شکر که آدم های خوب توی این دنیا هستن... فکر کن زندگی بدون آدم های خوب و فهیم چه معنی می تونست داشته باشه؟
پاسخحذفبهت گفته بودم من عاااااشق سیاه پوستام؟؟؟ خوش به حالت که مامان سیاه پوست مهربونی داری...:)
نگفته بودی ترنجی ولی میشه ازت حدس زد :)
حذف:*:*
خیلی خوبه که توی خودت جمع نمیکنی و به یکی مثل نورما میگی که میخوای بغلش کنی. من نمیتونم خودم رو اینجوری بروز بدم و معمولن هم گیر میکنه یه جایی.
پاسخحذفشایاتراپی هم که بهترین درمان خستگیه. بچسب بهش.
ناز دختری هستی برا خودت ها :)
پیام! اگه منظورت اینه که من آدم برون گرا و برون ریزی ام، اصلن اینجوری نیست! خیلی هم درونگرام و "معمولن هم خیلی چیزا گیر میکنه یه جاییم"...
حذفممنونم که سر میزنی به کلبه م
خوشا ب حال نورما ...
پاسخحذفای نگاه تو نسیم نور
پاسخحذفانتظار ساقه را پیغام روییدن
ای تماشا ! ای طنین دور
دیده را در راه تاریک عطش ها
صبح نوشیدن