دارد صبح میشود.. و من همچنان می سوزم... جانم امشب عطش دارد.
شعله می کشد چیزی در من. آواهایی از ژرفناهای درونم در تنوره ی دلم می پیچد. گُر
می زنم. جان گداخته ام. انبانی شده ام امشب از هیاهوهای درهم کوفته...
نگاه میکنم خودم را: موج موج میزند جانم از این توفانی که در من
برپاست. ناآرامم. شیدا و شیفته. راستی دیده ای تا بحال جهنم هم دلخواه بنماید؟ آری.
وقتی پیچ و تاب شعله چنین بخود می کشاندت. می بلعدت. و بگو جان دلم، کسی تا بحال آتش را زشت شمرده؟ بودنی چنین سودایی... که منم سودازده... بیمار... مشتعل...
سوزان... عطشناک... هم آن چه خود ِ خود جهنم است. آتش است. آتشت می زند. بعد آتشت می کند. و هشدار!
که بسوزم و بسوزانم خرمن را. من را. تو را. هی گُر بگیرم و بپیچم. هی فواره بزنم و
بجوشم... گدازه گدازه... گسیخته جان، در پی بو و طعم رهیدن، رهایی، بکوبدَم بر
دیواره های جان... بعد، آرام آرام و قطره قطره به اشک، دلمایه پس دهم...
برمیخیزم و در می گشایم و می نشینم به پله های
خیابان چارلوود استریت. دم در... یله گی شب در فراخنای تاریکی... سیگاری می گیرانم و سر به زانو می
نهم. خسته ام از این همه موج ها که بجانم کوفته اند امشب... راستی عشق از کجا می آید؟ در کجاهای جان این چنین ریشه می دواند؟ از کجاهایت
آب میخورد که چنین ناگاه پوسته می ترکاند و می بالد و ستبر می شود؟ به کجا می
بردمان؟ نمیدانم... دولت آبادی حرف قشنگی میزد. خیلی به جا می گفت: "مگر نسیم
را کسی دیده است؟" نه. آدمی با اینهمه تکنولوژی و پیشرفتش هنوز نمیداند که این
تندبادی که اینچنین می وزد و آدمی را اینگونه می پیچاند از کجاهایش می وزند. این
کشمکشهای جان از کجاهایش سر بلند می کنند و اینگونه به تاراجش می برند...
دلم امشب از تب می سوزد...
منم ...
پاسخحذفhttp://www.ted.com/talks/helen_fisher_studies_the_brain_in_love.html
http://www.ted.com/talks/helen_fisher_tells_us_why_we_love_cheat.html
انیشتین میگه :
No, this trick won't work...How on earth are you ever going to explain in terms of chemistry and physics so important a biological phenomenon as first love
و
Gravitation is not responsible for people falling in love
به قولی:
پاسخحذفنگار تازه خیز من کجایی؟آی کجایی؟؟:)
خوبه که هنوز تن ات می خاره!
:)