شد پنج سال. از روزی که شین در یک ذوق و سربهوایی کودکانه و در یک "حالا امتحان کنم ببینم چجوریه"!  زاده شد (کاندوم نبود، چی کار کنم :دی). امروز اما بی شک بخشی از من است. و خودم هم متعجبم از "ادامه"ام اینجا. 

۸ نظر:

  1. من هم خوشحالم که این روی شایا رو می بینم... نه این که این شایا با اون یکی فرقی داشته باشه اما برای من شاید فرصتی برای شناخت به این شکل از تو هیچ وقت نبود...
    تولد شین عزیزم مبارک.............

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ایجااانم :*:*:* تو همیشه به من محبت داری :*

      پست قبلی هم ظاهرن خیلی کلیشه بود ترنجی! برش داشتم :) با اینکه خیلی شرح حال بود :(
      بوووووست کنم :*

      حذف
  2. عزییییزک من... می فهمم. یه وقتایی آدم دوست داره یه پست رو بر داره و دیگه نخوندش.
    من جیگر تو رو برم دخترک گلم... خیلی دلتنگتم. تو پس کی میای ایران؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :(((
      الان که اصلن تکون نمیتونم بخورم ترنجی :( کاش قبل اینکه از دلتنگی تلف شم بتونم بیام :( بغغغغغغغل بده نقدن :*:*:*

      حذف
  3. من دوسش داشتم.

    پاسخحذف
  4. آخی
    مامور نمی ذاشت که بهت تبریک بگم :( تو وب خودم بهت تبریک گفتم :* ... الان مامور مهربون شده .. فرصت خوبیِ ... عامو ما اینجا رو دوست می داریم ... عاشق نوشته هاتم ... تعجب هم نکن ... یه روزم اینجا رو به امون خدا ول نکنی که ما یتیم میشیما :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. عزیزم :*:*:* خیلی محبت داری آفتاب... تو همیشه لبخند میاری اینجا. ممنونم خانومی:*:*:*
      بخخخخخخخخخل مخکم :*:*:*:*

      حذف