کفچه ماهی اینها را به سادگی می گفت. بسیار ساده. ولی ما بهرحال احتیاج به هزار سال کامل دیگر می داشتیم تا به مفهوم مورد نظر کفچه ماهی، مرد شویم.

ولی آنگاه چنان مردانی شدیم که داستانمان را می بایست خواند. مردانی زیر کلاه چرمی و کلاهخود با چشمانی نافذ. مردانی که با چشمان خود افق را جستجو کردند. مردانی حریص برای تولید مثل، که مسکن ِ چون قارچ بوگندوی خود را، از راه تفکر، مبدل به برجهایی مقر سلسله ها و راکت های فضانورد کردند. مردان روش شناسی که در انجمنهای مردانه گرد آمدند. مردان غول شکن ِ مسلط بر لغت، کاشف ناشناخته ها، شجاعانی که هرگز و در هیچ حال مرگ در بستر را خواستار نبودند. مردانی که با بیانی خشن، آزادی را سفارش دادند. مردانی پایدار، از خودگذشته، سختکوش، زیر بار نرو، همواره کله شق، مقابل دشمن قدافراشته، سخت رازدار، بخاطر شرافت، شرافت را جویا، متشخص، رک گو، آیینه تمسخرگر خود، غمزده، از پادرآمده، هدف نهایی را والاترشناس!

حتی کفچه ماهی هم که این چنین تکاملی را برای ما پیش بینی کرده بود، همواره بیشتر بهت زده می نمود. و بالاخره در دوران ناپلئون به زبان محلی آلمانی به افسانه پناه برد. دیگر نصیحتی نکرد. مدتها ساکت ماند. اخیرن که بار دیگر آماده گفتگو شد، تنها به من توصیه کرد که به ایلزبیل در آشپزخانه در شستن ظرفها کمک کنم، چون آبستن است و پرستاری طفل شیرخوار را بیاموزم. او گفت بی تردید رفتار بعضی از زنها مَردوار است. این نکته باید مورد توجه قرار گیرد. پسرم! از همان اوان که من آزادانه و به زحمت خود را به تله مارماهی تو انداختم، نظرم خیرخواهانه بود!...


(کفچه ماهی – گونترگراس- ترجمه عبدالرحمان صدریه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر