عینهو یه سرباز ِ از جنگ برگشته، که
با لباسای پاره و خاکی و لبهای خشک ِ ترک خورده تفنگش رو میذاره زمین، برگشتم
خونه. بارون میومد شدید. دم در مکث کردم. نفس عمیقی کشیدم. این ترم هم تمام شد.
بعدم همون دم در، زیر بارون سیگار کشیدم. دیس فاکینگ دم لایف... اما چه چاره؟ شونه
بالا انداختم و کلیدو چرخوندم...
از من بپرسین میگم چرا که نه؟!
میشه چندتا هندونه رو با هم بلند کرد. کردم که میگم. نه حتی بلندشون کردم که کلی
راه رفتم باهاشون تا برسونمشون به جایی که میخواستم. بی اینکه بندازمشون یا
بشکنمشون. تنها مشکل قضیه اما اینه که آخر خط، کمر خم و پشت قوز و شونه ها دردناک، در
فضای نیمه تاریک و سرد ِ خونه برا خودت یه چایی می ریزی و چندین ساعت می چسبی به
شوفاژ و تکون نمیتونی بخوری... باور بفرمایید هیچکی اندازه من الان لیاقت یه ماساژ
جانانه رو نداره.
این ترم ِ بچه هام (بچه هام؟!) تموم شد. این
سمستر سه کلاس داشتم. کلاس عصر جمعه م خسته کننده ترین کلاسم بود. همیشه غُرم بود
با این کلاس. چقدر از دستشون نالیده بودم. امروز اما، بالاترین نمره ها رو این
گروه گرفته بودن و سر آخرین کلاسشون برام یه دسته بزرگ رز قرمز رو میز گذاشته بودن
و یه کارت هم کنارش و با شیطنت ازم پرسیده بودن برا ولنتاین کجا میرم امشب (اون دو
تا شیطونا که حتی گفتن میشه مام بیایم؟!). کلی خندیده بودم باهاشون. نیم ساعت آخر
کلاس کلی برام از خودشون گفته بودن. خوش بودم باهاشون. همینجور که داشتن حرف میزدن یه جا نگام
پرت شده بود به بیرون و بوران ِ پشت پنجره. به تو فکر کرده بودم.
بعد به فروغ. به اینکه دیروز لابد چه خسته بودم که در سالگردش شعری ازش نخونده بودم. بعد یاد اونروز ِ برفی ظهیرالدوله افتاده بودم... نگام برگشت توی کلاس. قول دادم یه بارهمه
با هم بریم پاب و یه نوشیدنی بخوریم. احتمالن اوایل ترم دیگه. دلم براشون تنگ
میشه. و نتیجه اخلاقی اینکه: جوجه رو آخر پاییز میشمرن. این تنها مثَل فارسیه که
تا به همین لحظه هنوز کار کرده!
خسته ام...
از بس که نزدیک توام من دورم.....
پاسخحذفهی کلاغی :*
حذفراستی! میدونستی من با تو فهمیدم کلاغها هم کوچ میکنند؟
خوشحالم برگشتی
سلام شایا جان!
پاسخحذفممنون که تحویل گرفتی :)
کلاغ ها کوچ نمی کنند ،گاهی به اشتباه سکوت می کنند ..
:)
اشتباه میکنن دیگه :)
حذفگاه و بیگاه حواسم بهت هست. باور کن :*