در ِ کاغذ را باز میکنم تا گوسفندی که برایم کشیده ای بائوبائو را بخورد. گلم
حالش خوب است. همانجور مغرور و همانطور بیفکر، که انگار تنها گل دنیاست. حق هم
دارد. میداند که میدانم که گل من است. آبش داده ام و هی از تو خواسته ام که برایم
گوسفند دیگری بکشی تا بائوبائوی لعنتی را بخورد. امشب اما گوسفندم یکراست رفت سراغ
گل... گوسفندم دیگر دلش بائوبائوی لعنتی را نمیخواست... سالهاست فقط با بائوبائو سر
کرده...
می نشینم و تکیه میدهم به آتشفشان خاموش ِ این سیاره ی کوچک تاریکم...
واژه های ولگرد اینجا و آنجا پرسه می زنند. شعر را دوباره میخوانم... این شعر بود
یا هذیان؟ برای من این شعر نیست. هجوم تصویر است که فلاش بک میخورد و نفسم را بند
می آورد. واژه هایش زنگ می زنند در فضای خالی، و اکو می شوند... چشمانم را که لحظه
ای ببندم، باز همه حال و آینده ام پر از نبودنش در گذشته میشود... آخ از این
تنگ-دلی... برای تو دیگر "دلتنگی" بسنده نمیکند. برای صفورا و خانواده و آدمهایم و ایران "دلتنگ" می شوم. "تنگ-دلی" اما برای من، آن غم سهمگينی است كه از نبودن ِ "تو" بر دلم هوار میشود... آن بغضی است
كه هميشه بيخ گلو نشسته... آن بهتی است که خود را نمی گوید اما خیره خود را در نگاه
تکثیر میکند...
داغم...
کسی بیاید و مرا
پاشویه دهد، لطفن...
دلتنگ ِ تنگ دل من ... بیا گل زندگی ... ریشه هات داغ کرده این بیا ریشه هات رو بذاریم تو رود روان بغل من تا خنک بشن ... مخصوصا که این روزها پر برف اینجا ... اصن قندیل بسته ام در یک کلام :) <:>
پاسخحذفایجاااانم...
حذفبغلم آرزوست...
گرم باشی و درخشان همونجور که آفتابی :*:*:*:*
اعتراف کن : از تاکسی که پیاده شدی تا برسی به لال های نهفته در پس پوست پیرهنم
پاسخحذفچ گونه پا می نگریستی؟ چ گونه چشم می پیمودی؟ تا روزی اتفاقی در خورشید ِ سال های بعد
کودکانی با چشمانی شرابی ب تهران بی آورند
زنان و موش هایی که آن روز _ خیره ، از پهلوهای تو گذشته اند
اعتراف کن جانا
سینه بگشا... اعتراف خواهم کرد...
حذف...