مامان داره خونه تکونی میکنه. صداش خسته است. من؟ امسال
تنها سالیه که تا حالا خونه تکونی نمیکنم. وقتشو اصلن ندارم. نشستم از زوایای
مختلف همه جوره حساب کردم دیدم هیچ رقمه نمیرسم به اون مدل خونه تکونی که هر سال
میکنم و خونه رو قشنگ به معنای کامل کلمه می تکونم. مشقم اینقد زیاده که نمیرسم.
شما خونه تکونی کنین و مهمونی برین و حالشو ببرین، من میشینم مشخ خ خ خ مینویسم. خانه من
امسال چند ماهی صبر کند لطفن! با اینهمه اما، عدس و گندم خیسانده ام که سبزه بکارم.
بزرگترین "سین" از هفت سین ِ امسالم، "سوراخ" است. باقی سین
ها را دور این سوراخ خواهم چید.
بعد؟ من که امکانش را فعلن ندارم، شما اما، یک کوله کوچک بیندازید روی دوشتان. سایزش جوری باشد که سبک باشد و همه جا بشود ببریدش. آدمهایتان
را، آدمهای تمامن مخصوص خودتان را، یک دل سیر نگاه کنید. چشمانتان را لحظه ای ببندید و
صداهایشان را دست بکشید. خط نگاهشان را لمس کنید. بعد هر آنچه از صدا، نگاه، لمس، عکس
و خنده ازشان میتوانید در این روزهایی که هیچ تکلیفشان با خودشان معلوم نیست که بهارند یا زمستان، به غنیمت جمع کنید و بریزیدشان توی این کوله.
از طرف من هم نایب الزیاره این حال باشید.
از طرف من هم نایب الزیاره این حال باشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر