هرچه دلش خواست، از ایران و تهران بد گفت. مثلن؟ مثلن گفت
مردانش-اغلب- مریضهای جنسی اند و زنانش دچار شهوت زیبایی ِ بس مصنوعی که برای کسی
که از بیرون نگاهشان میکند، نه فقط زیبا نیست، که زننده هم هست و البته از خشونتی
زیرپوستی. یا مثلن گفت مردم همه دله دزد شده اند و به کسی اطمینانی دیگر نیست. گفت
ایران وطنش نیست دیگر. یا نمیخواهد که باشد.
آرام گوش میدادم و آبجویم را می نوشیدم. حواسم بین تصویرهایی که
از تهران میداد و تصویرهایم از تهران تاب میخورد. مفهوم "وطن" آنهم با
این طرز تلقی از آن، مدتهاست که از من دست شسته و رختهایش را بربسته. در بیرونی ترین سطحش، اینکه مردمان
کشوری/جایی چگونه خود را در هستی ِ جمعی و فردی شان رقم می زنند، آنجا را برایم
وطن نمی کند، که حالا از این "وطن" خودم را تبرئه کنم یا از احساس وطن
پرستی، رگ گردنم قلمبه شود. با "وطن" به آرامش رسیده ام. وطن برای من،
آن جایی ست که تو را عاشق میکند. آن سرزمینی ست که تو را به رویا می رساند. همان
جایی ست که آدم را آن طرز دیگر میکند. وطن برای من، نه ایران، که خیابان رشت است،
تقاطعش با ولیعصر. وطن، خیابان گلبرگ است، سر کرمان. وطن، وحیدیه است، خیابان مبین
علی. خیلی واقعی و روی نقشه. وطن آنجایی ست که تو را عاشق میکند. که تو را به رویا
می رساند. حتی همین حالا که دیگر سالهاست آنجا زندگی نمیکنم، آن شهر مرا به رویا
می برد. دست خیالم می گیرد و در کوچه پس کوچه های تفته و دود گرفته اش پرسه ام می
زند. هرساله که به ایران سفر میکنم، دیگر به "وطن" یا "خانه" سفر
نمیکنم. بدون استثنا، سفرم به ایران با همه سفرهای دیگرم به باقی دنیا فرق دارد.
سفر ِ ایران، سفری به بازگشت است. بازگشتی ادامه دار. بازگشتی که در هنوز و امروز ادامه دارد، در پاورقی های درونی ترین لایه های بودنم.
لبخند زدم. – برای تویی، ایران وطنت هم نیست واقعن. وطن من اما
هست هنوز. گفت: -آن روی بدش را ندیده ای و خیلی پروانه ای بهش نوستالژی داری. گفتم
گمان نمیکنم، تصویرها و رویاهایم توی نقشه اند، با جزییات. بس واقعی تر از این حرفها. و
ادامه ندادم.
باید بزرگ شد تا فهمید حرف هایی رو که گفتی شایا....
پاسخحذفباید بزرگ شد..... همین!
بسیار زیاد پسندیدم. می دونی، شما یک سری خواننده نمی دونم از کجا پیدا می کنی که میان و میشن خواننده پرو پا قرصت و ول کنت هم نیستن. یکیش من. هر چقدرم سینوسی باشه خوندن وبلاگ هات، بالاخره روزی فرا می رسه که دوباره برمی گردم و با اشتیاق تمام پست هات رو می خونم و خیالم راحت میشه که همه چی آرومه شایای جان. گفتم گمان نمیکنم، تصویرها و رویاهایم توی نقشه اند، با جزییات. بس واقعی تر از این حرفها. و ادامه ندادم...
پاسخحذفتو که "ناشناس"ِ اینجا نیستی ناشناس جانم. با یه آی دی بنویس بدونم که خودتی. یه اسم برا خودت بزار :)
حذفممنونم از اینهمه محبتت و اینکه اینجا میای و هستی :*
شایای مهربون من خوبه؟
پاسخحذفدلم برای نوشته هات تنگ شده عسل بانو....
دارم میمیرم از دلتنگی :( باید بیام دیگه! وقتمه!
حذفبوست کنم ترنجی :*:*:*