من پی/بی تو گم شدم اما تو پیدا نشدی... دریغ...

دارد صبح می شود... ناقوس ِ دوردست چهار بار نواخت. صبح جلسه دارم. باید بخوابم. ساعتها پیش باید می خوابیدم. اما همه جا صدای چک چک است. دلم چکه می کند. چشمانم چکه می کنند. نفسم چکه میکند...

اگر سرت را نزدیکتر بیاوری جوری که بتوانم زیر بناگوشت زمزمه کنم، وسط همین هیاهوی چک چک، برایت قصه ای از زن غریبی خواهم گفت که دیروز طرزی گفته بود "آن قدر عاشقش هستم که می‌توانم بپذیرم که حتی از من متنفر باشد" که هیچ کس دیگری نمی‌توانست با آن بغضِ لعنتی‌اش دلت را آن طور بلرزاند... بعد برایت نرمتر زمزمه خواهم کرد از آن شبِ شادخواری و مستی دونفره‌، که زن نفهمید کفشهایش را کجا جا گذاشت... و بعد ببرمت با هم تاب، تاب، تاب بخوریم در حیاط ِ آن روز گرم تیرماه، بی دغدغه ی تمام روزهایی که این طور سریع از پس هم می‌آیند و می‌روند بی اینکه ذره ای مروت داشته باشند... کاش بتوانم قصه را جوری برایت تعریف کنم که به چنان خوابی فرو بروی که فرداروزگاری حتی یاد کم رنگی هم نیاید به دلت، به ذهنت، به جانت، و رد محوی هم نبینی بر تنت/جسمت، از آن همه زندگی‌کردن ها و آن همه لحظه لحظه ها را چشیدن ها را... تا دیگر سرت را به دستهایت نگیری به ساعتِ چهارِ صبحِ دوشنبه و شقیقه هایت را فشار ندهی و فکر نکنی که چه ناامیدی بی‌پایانی در گفتنِ این قصه هست. ناامید از انسان. فصلِ پذیرفتنِ انسان. انسانی. زیاده حتی انسانی... از اینکه چه زندگی را اینروزها قرقره میکنی و بیرون می ریزی، به جای چشیدنش و مزه کردنش و فرو دادنش با ولع، همان که تا همین دیروزحتی، مزه ی نابش زیر زبانت مانده بود... بعد؟ بعد اگر داغی یواشی هم زیر چشمهایت حس کردی، طوری نیست. نگران نباش. آدمی ست دیگر...

و رسد آدمی به جایی که نفرین قرنها قصه ها: "سنگ بشوی"، بشود آرزویش!... کاش مرا جادو کنی، سنگ کنی، همینطور که دارم نگاهت می کنم... برای همیشه...

همه جا صدای چک چک است...
چک
چک
چک
چک
چک
چک
چک 

۳ نظر:


  1. من دیوانه ی تو ام دختر ...
    دیوانه تر...
    عاشق ترم دختر ...

    پاسخحذف
  2. با تو همه برگ ها مهیاست
    بی تو همه هیچ حاصل من

    گویی نشسته ای شب و روز
    هر جا که تویی مقابل من

    گفتم که مگر نهان بماند
    آنچ از غم توست بر دل من

    بعد از تو هزار نوبت افسوس
    بر دور حیات باطل من

    هر جا که حکایتی و جمعی
    هنگامه توست و محفل من

    گر تیغ زند به دست سیمین
    تا خون چکد از مفاصل من

    کس را به قصاص من مگیرید
    کز من بحل است قاتل من

    پاسخحذف
  3. "تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
    بلکه گردونی و دریای ِ عمیق"!

    پاسخحذف