Whither is God? he cried, -I will tell you. We have killed him- you and I. All of us are his murderers!*


پوووووف...

این بازی فینال ویمبلدون امروز تجسم پارادوکس بود برام. چرا؟ چون نمیدونستم طرف فدررم یا طرف جاکوویچ! چرا؟ چون از یه طرف به شدت دلم میخواست فدرر ببره. چرا؟ چون اگه می برد، تاریخ تنیس رو جابه جا می کرد. که بزرگترین تنیس باز تاریخ میشد. که 8 تا از اون تروفی ها از ویمبلدون به خونه برده بود. که رکورد پیتر سمپرس رو هم شکسته بود. که توانایی بشر رو جا به جا کرده بود. که رکورد جدید در تاریخ زده بود و حالا دیگران بیایند و بشکنند اگر می توانند. که در سی و دو سالگی، مسن ترین و برنده ترین تنیس باز تاریخ تا به امروز میشد. که من دلم همیشه برای آنهایی که بیشتر از معمولند می رود...

از طرف دیگه، نصف دیگه ی دلم پیش جاکوویچ هم بود. چرا؟ چون برنده شدنش انسانی بود. زیاده انسانی حتی. که غولها رو میشه و باید شکست. که انسان یعنی همین تلاش. همین جاکوویچ. همین مرد چشم گرگی که تمام ویمبلدون هم که داد بزنن "کام ان روجر"، نگاهش مستقیم به دستهای حریفش باشه. که دلم میخواست آدمی بر خدا پیروز شود...

و بازی؟ نفس گیر بود. بیش از چهار ساعت بازی تن به تن. برخلاف فینال زنان که واقعن مایوس کننده و کسل کننده و یکجورهایی زشت هم بود (56 دقیقه و تمام!!) بازی فینال مردان جذاب و زیبا و در شان فینال و بازیکنانش بود. عالی بود بازی. و در آخر؟ گرچه ایکاش فدرر برده بود، اما بازی خیلی انسانی برنده رو رقم زد. زیاده انسانی حتی...



* Friedrich Nietzsche, The Parable of the Madman

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر