چشمهای مرد برق زد. برق شعف. میتوانستم حدس بزنم که وقتی در مملکت فخیمه خوشنویس، آنهم با قلم نی باشی، چقدر ستم باشد. برقِ چشمهایم چشمهایش را ستاره باران کرده بود. گفت چه جالب که اینقدر با جزییات بلدی و می فهمی. برایش توضیح دادم که دور زمانی کلاس خوشنویسی می رفتم. پدرم خط برایش یک جور تقدس داشت. برای من؟ رازآلوده. خط را یکجور عجیبی تجربه میکردم و می فهمیدم. نگفتم که چطور آن عشق به قلم و جوهر که آنروزها "دوات" (لابد از دوا سهمی داشته!) می گفتیمش، رفت توی جانم به عشق به دستخط. که چطور دستخط هر کسی برایم امضای تمامن مخصوص اوست. که چطور دستخط، ردی به آن ندیده و نگفته ی آدمی دارد. با اینحال اما هنوز هم که هنوز است وقتی اینجور زل میزنم به خط‌، مرد از قبل فهمیده است که چطور دل و ایمانم رفته پی آنهمه سرکش‌ها و سرکشی‌های به جا و به قاعده. چه می شناسم این چرخش شین ها و نون ها و سرکش‌های کوتاه‌ وبلند را. سه نقطه های اضافیِ پرکننده را. میدانم زاویه ی الف را. میزان فشار و گردش قلم را. مقدار دوات را. آنقدر که سر که از نوشته بلند کردم دیدم که شعف چشمان مرد را سرشار کرده بود. کاغذهایش را زد زیر بغلش گفت اینجا شلوغه. بیا بریم کافی شاپ. میخوام کلی خط نشونت بدم.

شایا از امروز یک دوست خوشنویس دارد. یک خوشنویس واقعنی. آنهم در مملکت فخیمه.

۶ نظر:

  1. خوشنویس ها آدم های بی نهایت دوست داشتنی هستن... استاد خوشنویسی من آدم نرمی بود. نرم و منظم.... آدم های منظم معمولا خشکن اما اون نرم بود و مهربون. اما منظم.. اسمش قاسم احسنت بود. ‍پنجم دبستان بودم وقتی کلاس می رفتم... داشتن یه دوست خوشنویس اون سر دنیا باید خیلی خوشایند باشه :)
    دوستیتون مبارک....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این آقای کاف هم خیلی آدم نرمیه ترنجی. نرم و دوست داشتنی با یک چیز خوبی تو چشماش.
      و آره. تو ایران شاید بیشتر باشن، اینجا اما یعنی خود غنیمت. خیلی خوبه.

      بوس به ترنج :*:*:*

      حذف
  2. تقدیم به دوستی های خطی جدید :)
    http://cameralessphotographer.persianblog.ir/post/29/

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. به به... صفای دل...
      کاش آفتابی تر و بی ابر باشی شاداندخت من :*
      بوست کنم :*

      حذف
  3. از تو سخن از به زیبایی...

    پاسخحذف