بعدِ خیلی وقت، استیو رو دیدم. از همون دور براش دست تکون دادم. اشاره کرد که بیا کارِت دارم. بعدم پیچید سمت دیگه یک خانومی رو صدا کرد. رسیدم کنارشون. استیو با من دست داد و دست انداخت دور شونه خانومه و گفت این مارگریته. مارگریت چشمهای درشت آبیِ بیحالی داشت و مهربون می نمود. استیو گفت دیس ایز مای لاو. جفتشونم مجله هاشون دستشون بود. به فارسی گفتم پس با اینا زمستونو سر میکنی. گفت چی؟ براش گفتم که این یه خط از یه آهنگه و معنیش اینه به انگلیسی. گفت آره. این زمستونو قراره با همین سر کنم. تنش گرمه. هاهاهاها. و هر سه خندیدیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر