مسیح روزی خواهد آمد که دیگر به او نیازی نیست*


گاهی توی تاریکی می نشینم و فکر میکنم که تا کجاهای زندگی ام را تاریکی گرفته...
 باید خودم را نجات دهم... قبل از اینکه تاریکی همه جا را فرا بگیرد...

نجات دهنده توی تاریکیِ خیابان چارلوود استریت، دم در نشسته و به سکوت خیره شده و به مرد رهگذر که می پرسد سیگار اضافه دارد، سیگار می دهد...
 ...


* فرانتس کافکا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر