و احتمالن "امیدواری" تنها چیزی ست که آدمی در زندگی اش دارد...

1. میدانی جانا؟ حالا می‌دانم چرا اینهمه آرامم در میانه اینهمه آتش. ابراهیم نیستم. آتشش لاکردار اتفاقن بد می سوزاند جسم و جانم را. جگرم را. اما دیگر خوب میدانم که زندگی برای بسی از ما بهتران هم لحظه ای درنگ نکرد که حالا برای من و تویی بکند. راهش را میگیرد و می رود. چه همراهش بشوی چه نشوی. میدانم که چیزهایی بودند/ هستند که همان یکبار "اتفاق" می افتند، حتی اگر از عمقهای جان بخواهی دوباره بودنشان را. طبیعتش این است که بگذرد. من؟ به طبیعت نزدیکترم. زنم...

2. آقای میم خیلی شاکی گفت: "اگه من احوالی نپرسم، همینجور برای خودت تو سکوت اینقدر ادامه میدی تا دنیا تموم بشه". راست میگوید. گوشم چرک کرده بود. از آن دردِ گوشی کشیده ام که مپرس ها. باید چرکش را میکشیدند. چکه چکه از درد می پیچیدم اما صدایم در نمی آمد. بی صدا اشکهایم از گونه هایم، به گردنم و از گردنم به یقه ی لباسم می ریخت. یکجا دکتر ایستاد. دستکشش را درآورد و ساعدم را آرام به نوازش گرفت. از پشت پرده ی ضخیم اشک نگاهش کردم. با التماس نگاهم کرد و گفت: تو را به خدا داد بزن!...

3. نگاه آدمی که یکروز به این نتیجه رسانده شده که ده سال است که رشته های سوخته را می ریسد، در آینه نگاه عجیبی است. آدمی که خراش خورده و خراش داده و صدایش هم در نیامده. این آدم صبور نیست. حمال است. حامله است. مدام حمل میکند. کاش زودتر بارش را زمین بگذارد طفلکی...

۶ نظر:

  1. فدای تو بشم شایا............ چی شده گوشت؟؟؟؟ دلم ترکید از غصه ت دختر... الان خوبی؟ دردت بهتره؟ بمیرم من... می فهمم چقدر درد داشتی. درد گوش زیاد کشیده م...
    خوبه که می نویسی شایا............... گاهی نمی دونم برای پست هات چی بنویسم اما حرف هات رو شاید کامل نه، اما تا حدی که درکم اجازه می ده، با گوشت و خونم حس می کنم و اینجوری خیلی بهت نزدیک ترم. خوبه که می نویسی...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ای جاااانم ترنجی :* گوشم الان خوبه مهربون من. این واقعه مال قبلترا بود.
      تو همیشه محبت بی دریغی داری عزیز دلم. بس-یاااار ممنونم که میخونی :*
      بوس و بغل دلتنگی...

      حذف
  2. همیشه تحسینت میکنم از عمق نگاهت

    پاسخحذف
  3. بیا اشکای منو بگیر . .. دارن می رن ...

    پاسخحذف