صد آسمان ستاره...

داشتم شعر "دیدارگاه جان و خطر کردن"ِ اسماعیل خویی رو میخوندم. همون جمله ی اولش "تنهايی كويری ما آسان نيست" من رو نیگهداشت. بعد یاد حرف آقای الف افتادم که پرسیده بود "تو چرا هیچوقت خوشیت کامل نیست؟ چرا همیشه باید درد هم توش باشه؟ ها؟!". و من براش نوشته بودم، همه ش خوشیه. دردشم خوشیه. راستی خوشی اصلن چی هست؟! و آقای الف باور نکرده بود ولی خندیده بود.

داشتم می گفتم. "تنهایی کویری ما آسان نیست"... حالا اینجایی که من زندگی میکنم، جزیره است. از قضا جزیره ای سبز و مه آلوده. تا صدها مایل از همه طرف، بویی هم از کویر نبرده. اما کافیه اسماعیلِ کویرآشنا فقط بگه "تنهایی کویری ما آسان نیست"، تا من ریشه هام، ریشه های تاریخم، خانواده و زادگاهم، در اعماقِ کویرها و دشتهای بیات و بیاض و لوت و مغان به آب برسند و چشمهایم این بالا برق بزنند از چیزی که همین یک جمله ما را این چنین به هم وصل میکند، سلانه، روی بیات کرد. و بعد زمزمه کنم هنوز "دستت درآستانه پیوستن می لرزد، زنهار! تنهایی کویری ما آسان نیست. تنهایی کویری ما – این راستای نور وغرور، این گشادگی عریان- آسان نیست"...

میدونی؟ شاید حس تنهایی و خلوت و کویر، برای شما "انزوا" و "غیراجتماعی بودن" تعبیر بشه، اما من میگم این تنهایی کویری حال نابی ست که باید بدست آورد. و آسان هم نیست... 

۳ نظر:

  1. سهل ممتنع شیرین ...

    پاسخحذف
  2. به نظرم کویر یک رمز و راز و دلنشینی خاصی داره که فقط اونایی درکش می کنن که بشناسندش. خیلی ها رو دیدم که وقتی خارجی ها بهشون می گن ما فکر می کنیم ایران شما کویره بهشون بر می خوره. من می گم مگه کویر چشه؟ به نظر من که خیلی هم زیباست... چشم بصیرت می خواد...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. یه سری خارجی ها هم هستن که به هوای کویر و شهرهای کویری میرن ایران.

      بوس :***

      حذف