فی فی از خوشحالی زوزه می کشد *

1. سالی که نکوست از بهارش پیداست. پیداست؟! درهر صورت، در جزیره سال از زمستان آغاز میشود. و 2015 غافلگیرم کرد به تمامی معنا. همین پُست پایین نوشته بودم که همه چیز خیلی معمولی آغاز شد اما چه در "غیرمنتظره" ادامه پیدا کرد. هنوز دو هفته هم از 2015 نگذشته، اما من نشسته ام به تماشای منظره ای از دورنمایی که هنوز گُمم توش.

2. همه ی ناباوریها از همان روز دوم سال آغاز شد. دوم ژانویه 2015. تمام راه قلبم کوبیده بود. خنده ام گرفته بود. چته آخه دخترم؟ آرامتر. دلم گوش میداد اما نمی شنید. رفتم بالا. اتاق 222. با دستی بی حس دو ضربه زدم. در رو باز کرد... سبک مثل پَر، مرا کنج آغوشش گرفت و بوسید. چیزی زیر پوستم روان شده بود از حسی که آشناتر بود از آنچه فکر کرده بودم و چه بوی همان کاج قدیمی را میداد. از همان سالها پیش که ندیده بودمش. حالا اما پخته تر، به دل نشسته تر انگار... میدانی؟ خود فرایند "کشف" به تنهایی، فرایند به غایت غریبی ست، اما غریب تر از آن، "کشفِ دوباره" است. یکجور بیگانگیِ آشنا. فرق هست بین این بیگانگی، و آن بیگانگی وقتی با کسی اول بار مواجه می شویم. این بیگانگی تکان‌ دهنده است. گیج ‌کننده است. بازگشت به وطن است پس از غیبتی بس دراز. آشنا اما غریب، غریب اما آشنا... برایش کتاب خریده بودم. "عشقهای خنده دار"ِ میلان کوندرا. خواستم برایش امضا بزنم: "دومین روزِ همان سالی که عجیب ترین آغاز شد". سکوت کرد. ننوشتم.

3. صبح، حوالی نه و نیم، دو قهوه از سر خیابان خریدم. امریکانو برای او، لاته برای من. دو تا ساندویچ هم. ده دقیقه بعد بوی آشنایی در هوا مرا به ده سال پیش پرت می کرد. بعدتر هم می زدیم به شهر. می پاشیدیم به کوچه ها. به خیابانهای شهری که روزگاری در آن زیسته بود اما ندیده بود. جوری که انگار که اول بار بود که این شهر را می دید.

4. گاهی زندگی غزل گفتنش می گیرد. زندگی من این چند روزه تغزلی گذشت. هستند لحظه هایی که میتوانند زندگی را به شعر تبدیل کنند. یعنی آن لحظه ها، یک جوری کنار هم می نشینند که اگر غزل و قصیده و نیمایی و شاملویی تحویل ندهند، کمِ کمش یکی از آن دل-نوشته های ناب را برایت انشا خواهند کرد.

5. هنوز خوابزده ام. انگار تمام آنچه هفته پیش گذشت را توی خواب بوده ام. هنوز در خوابم... کاش بداند که چطور رنگ پاشیده به زندگیِ یک خاکستری شده...

6. موبایل نداشتن اینروزها عجیب و نادر است! تجربه کنید. به تجربه اش می ارزد.

7. و حالا هم پُست داک. داستان ادامه دارد. تازه هنوز اولش است. با ما باشید.



*اسم نقاشی معروف زنده یاد بهمن محصص و مستند کم نظیر خانم میترا فراهانی در مورد او

۲ نظر:

  1. آی شایا شایا شایا
    آلوده شدی شایا :)

    کشف دوباره گاهی برای من کوچک شدن موضوع کشف رو در پی داشته ...
    کاش برعکس باشه همیشه :)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من که آلوده بودم آفتاب :)

      معمولن همینه که میگی مگه خلافش ثابت بشه :پی

      بوست کنم :*

      حذف