راب گفته بود دخترم اگه از من بپرسی
میگم فقط حالش رو ببر. فکر نکن که ممتحن ها (ممتحن؟ کلمه ی بهتر نداریم؟) فقط اونجان که حمله کنن و تو فقط باید دفاع کنی. گفته بود این رو یک
"فرصت" ببین. دیگه در طول عمرت پیش نخواهد اومد. گفته بود ممکنه توی
رشته ت کلی مقاله و کتاب هم بنویسی حتی، اما این فرصت که دو تا آدم خبره بشینن و کارِت
رو بخونن و با این دقت تجزیه و تحلیل کنن و نقاط ضعف و قوتش رو بهت بگن، دیگه دست نمیده. گفته بود تزت خوبه، پس از نقد شدن و نمایان
شدنش لذت ببر.
اِشتِوان طی دو ماه گذشته باهام چندین ایمیل ردوبدل کرده بود که همه در مورد تاریخ دفاعم بود. خودم دلم خواسته
بود قبل از اتمام 2014 دفاع کنم که گفتن وقت ممتحن هام با هم در دسامبر جور
نمیشه. بعد ازم پرسیدن 14 ژانویه؟ گفتم باشه. دوباره اشتوان ایمیل زد که اندرو
نمیتونه. 18 ام چطوره؟ بازم گفتم باشه. بعد ایمیل زد خیلی عذرخواهی کرد و گفت ببخشید و دیگه این آخرین باریه که عوض
میکنیم، 2 فوریه 8 صبح تنها زمانی که ما دوتا با هم میتونیم بیایم، خوبه برات؟ نوشتم
دلبندم! باشه! ولی از 365 روز سال، شماها هی خودتون و من رو تاب دادین که روز
تولدم برام دفاع بزارین؟ اما باشه! (البته تولد من 1 فوریه است. 12 بهمن!! چیه؟ چرا اینجوری نیگاه میکنین؟ من انقلاب نکردم بخدا :| ولی یکشنبه بود). همونروز
تصویب شد و رفت به شورای هیات علمی. راب کمی غر زد که تا حالا نشنیده کسی 8 صبح
دفاع داشته باشه، ولی غرولندکنان هردومون پای ورقه رو امضا زدیم.
رفته بودم که حالشو ببرم! اینجا دفاع
دکترا با ایران خیلی فرق داره. اولن عمومی نیست و فقط ممتحن ها هستند و تو. حتی سوپروایزر
آدم هم نمیتونه بیاد تو جلسه دفاع ولی اگه تو تقاضای کتبی کرده باشی و اومده باشه،
اجازه نداره حتی کلمه ای حرف بزنه. تو می شینی اینور میز و ممتحن ها اونور میز و
سوپروایزرت هم صندلیشو برمیداره میره یه گوشه بیصدا میشینه شاهد ماجرا. دفاع دکترا
اینجا خیلی تئاتری هم هست. یعنی اینکه میشینن و حمله می کنن و تو هم دفاع میکنی،
بعد که تموم شد از تو (و از سوپروایزرت اگه حضور داشته باشه) میخوان که اتاق رو
ترک کنی. بعد 15 دقیقه ای در رو میبندن و میشینن بحث و تصمیم گیری که تو رو دکتر خطاب
کنن یا ردت کنن! بعد ممتحن دومی میاد بیرون و تو و سوپروایزرت رو صدا میزنه که برین
تو و نتیجه رو بشنوین. یعنی از همون لحظه تو دکتر شدی، اگه شدی البته. نمره ای هم در کار نیست. میزان خوبی تز رو کم بودن مواردی که باید درست یا عوض بشن تعیین میکنه.
بله! رفته بودم که مثلن حالشو ببرم! ولی نه من و
نه راب پیش بینی طولانی ترین دفاعی که دانشگاه به خودش دیده رو نداشتیم. یک ساعت و
نیم اولش هم واقعن داشتم حالشو میبردم. اما از ساعت سوم به بعد هی داشت قدم
کوتاهتر میشد. هی دیگه صدام از یه متر پایین تر ِ چاه میومد. خسته شده بودم. اندرو بخصوص و اشتوان سه ساعت و 45 دقیقه رس منو
کشیدن. بالاخره بعدِ نزدیک به چهار ساعت گفتن اتاق رو ترک کنم. اینقدر خسته بودم
(دو شب قبلش هم اصلن درست نخوابیده بودم) که تا رفتم بیرون و راب اومد طرفم یه
راست رفتم تو بغلش! کاری که هیچوقت تو همه ی این 4 سال و نیمه که دانشجوش بودم حتی فکرشم نکرده
بودم از بس که این آدم محترمه. داشتم ذوب می شدم. راب اولش کمی جا خورد بعد فشارم
داد به سینه ش گفت خیلی طولانی بود. بعدم منو برد تو اتاق خودش و یه لیوان آب داد
دستم.
اشتوان اومد در اتاق راب رو زد و از ما
خواست که بریم تو اتاق دفاع. من؟ داشتم می لرزیدم. قدمهام خیلی نامطمئن زمین رو
لمس میکرد که درست راه برم. همه ی توانمو کشیده بودن. بخصوص اندرو. و وقتی اندرو
پا شد و دست یخ زده ی منو فشار داد و گفت تبریک میگم، من باقیمونده ی ذوب شده
ی تنم رو کف اتاق می دیدم که داره پخش میشه. دلم فقط میخواست برم خونه دراز بکشم و چشمامو ببندم. همه که با من و بعد هم با راب دست
دادن، راب بغلم کرد: ول دان گرل...
راب گفت بیا اتاقم. رفتم. اشتوان هم
بود. اشتوان پا شد اومد طرفم و آروم دست برد به گوش راستم و پایین لاله ی گوشم رو
گرفت و شروع کرد به زبونِ مجاری یه چیزایی خوندن!! من؟؟ بُهت! من؟ دهان باز! خندید گفت
این یک سنت قدیمی مجارستانیه که اولِ روز تولد، اینجوری گوش آدم متولد رو میگیرن و
دعاش هم اینه که اینقدر عمر کنی که لاله ی گوشِت برسه به شست پات! من و راب؟ چشمای
گشاد، غش غش خنده. بوسیدم اشتوان رو...
ساعتی بعد هم برای تولدم و هم برای دفاع سختی که کرده بودم، سه
تایی آبجوهامونو به هم زدیم...
پوووووف... چه تولدی بر ما برفت امسال!
پ.ن. هی آریا! سلام...
الهی که من فدات بشم عزیزم............ گمانم باید بیام با دست خودم خفه شون کنم که دختر منو اینقدر خسته کردن. اونم تو روز تولدش.... اما قسمت خوب ماجرا اینه که همه چی به خوبی و با آبجو تولد تو تمام شد. تبریک میگم عزیز دل من.... این خبر بی نهایت خوبی بود. خانم دکتر خوشگل من، این بار که ببینمت باید بزرگ تر شده باشی، هرچی نباشه الان دیگه دکتر این مملکتی! (این مملکتی؟ ��)
پاسخحذفیه بار دیگه هم می بوسمت برای این همه خستگی، جیگرتو برم من عسلی. مواظب خودت باش، دوستت دارم هزااااااااار تا....
هاهاها! دکتر مملکت :)) اما زیاد مطمئن نباش. "احمد پوده، همو که بوده" :)
حذفخیلی ممنونم ترنج مهربون من.
بوس و بغل هوارتا :***
سلام خانم دکتر!
پاسخحذفتبریک دوجانبه برای تولد دکتری خوب :)
راستی خانم دکتر این گوش چپ من کمی به ارشاد احتیاج دارد ؟ نسخه مورد نظر قابل پیچاندن هست؟:))
خیلی خوشحال شدم به امید روزهای بهتر !
من منتظرتوصیه های چیپ شما هسیتیم:)
فعلن که کلاغی اونی که دستمال به سرش بسته منم! :)
حذفنسخه؟ همون نسخه ی قدیمی ِ دواچی :)
:*
سلام :)
پاسخحذف:-)
حذف:*
تبریک میگم شین بانو
پاسخحذفدوست داشتنی! تولدت مبارک. امیدوارم اونروز رو ببینی که گوشت برسه به شست پات :)
با اینجال تصویر خیلی هیجان انگیزی نیست گوشم به شست پام رسیده باشه :)
حذفممنونم پیام
اول از همه تولدت مبارک دختر ... خیلی هم مبارک چون من خیلی دوستت دارم :دی
پاسخحذفدوم از همه دکتر شدنت مبارک ... کی بشه برام نسخه بپیچی :)
سوم از همه یه بغل محکم که صدای استخونات برسه به گوشت >>>>:<<<<
اول خیلی ممنون آفتاب من :**
حذفدوم فعلن که نسخه ی منو پیچیدن!
سوم بغل چلوندنی با دو تا ماچ تفی و پرصدا :)
عزیزمی :***