در رو که باز کردم بسته ت پشت در بود. برش داشتم. همیشه وقتی ازت بسته دارم، دلم نمیخواد تو خونه بازش کنم. برای باز کردن این بسته ها، آیین دارم. کوله مو گذاشتم تو خونه، پشت در وروری، و دوباره رفتم بیرون. چندتا کافی شاپ و پاب رو سرک کشیدم و چک کردم تا اون میز تو اون گوشه خالیِ آروم کنار پنجره با صدای جاز توی هوا رو پیدا کردم. هوا درخشان بود و زمین برق میزد.

میدونی؟ کلن خوشم میاد از مردهايی که خیلی طبیعی بلدن زن رو لوس کنن و سیرابش کنن از واژه ها و خیال لمس ها، اونقدر که زن لب-ریز بشه و چشماش برق بزنن. جوری که انگار نه انگار اون مرد اصلن نیست. نه صبحها می بیندش و نه شبها کنارشه. اما واژه ها، واژه ها، واژه های دوست داشتنیِ لعنتی که تو بلدیشون، جوری خالی های زن رو پر می کنن که همه ی دنیا انگار بین واژه های سطرهای مرد جاری میشه و همونجا تموم میشه و باقی دنیا بره بوقش رو بزنه از بس که احتیاجی بهش نیست و برای اون زن وجود خارجی نداره، حداقل برای لحظاتی...

و؟ من چه با واژه ها دلباخته ام و عاشقی کرده ام... 

۲ نظر:

  1. مردها باید این واژه ها رو بلد باشن........
    مردی که این قبیل واژه ها رو بلد نباشه، ندونه، مرد نیست که.........

    پاسخحذف