این اولین پست اداره چیِ منه و اولین هفته کاریم که تا ساعاتی دیگه تموم میشه. کار جدیدم رو خیلی دوست میدارم. همکارام هم خیلی ماهن. رییسم هم یک آقای دکتر اسپانیولی خوشتیپه که روز دوم حدودای ساعت سه در اتاقمو زد. گفتم بیاد تو. از همون لای در گفت نه جلسه دارم باید برم ولی داشتم رد میشدم از پشت پنجره دیدمت و خواستم فقط بگم سامهَو آی لاو یو آر هیر! و رفت! من؟ حتی وقت نداد کمی احساسات قلمبه شده مو خرجش کنم یه کم سبک شم. یعنی میخوام عمق و میزان پروانه ای بودنمو اینجا عرض کنم!
از حال بیرونی م که بگذری و رد بشی، دلتنگم اینروزها... هوا که اینقدر بهاری میشه و بوی اردیبهشت که توی هوا پخش میشه، من دلتنگی م چند برابر عود میکنه. اون حسی که با همه ی بودنم خواسته بودم و سالها نیگهش داشته بودم و ازش مراقبت کرده بودم و آب و دونه ش داده بودم و اونم حواسش به من بود و براق کرده بود چشمهامو، از ته دلم مدتهاست رفته. بعد من نمیدونم آدمِ بی عشق چه جوری خونه تکونی میکنه؟ چه جوری به انتظار سال تحویل میشینه؟! جدی بلد نیستم...
اونی هم که جاش اینهمه همیشه خالی باشه خیلی خر است...

۲ نظر: