شایایی هستم درون و برون همرنگ و سِت شده: سوخته و خوشحال

و وقتی آدم آفتاب سوخته و خوشحال از سفر دوهفته ای برگرده و عیشش اینجوری کامل شه وقتی ببینه از خوش سلیقه ترین و مهربونترین آبجی دنیا هدیه داره. کوله آکبند ار تهران. چقدددد دلم خواست بچچچچچلّونمت آبجی ماهم :*

یونان 14- آتن-لندن


آخرین قهوه در آتن

...و یک بغل گرم از سرزمین خدایانی که گریخته اند و زمین را به آدمیان واگزار کرده اند

امضا: شایا

یونان 13- آتن

توی معبد دلفی، یک سخنی نقش شده که منسوب هست به آپولو به این مضمون:
γνῶθι σεαυτόν
ترجمه به انگلیسی:Know Thyself ”  
ترجمه به فارسی: "خویشتن را بشناس"

گوشه دفترچه م یادداشتش کردم و روز آخر در آتن دادم به همون خط اصلی یونانی برات گردنبدش کردن آویزه ی گردنت باشه


یونان 12- دلفی

خب! از کالامباکا به دلفی هیچ وسیله ی نقلیه ی عمومی نیست. تاکسی هم که خیلی گرونه. منم که وقت نداشتم برگردم آتن و از آتن برم دلفی. کاری که کردم این بود: از کالامباکا قطار ساعت 5 و نیم صبح رو (که البته یکساعت تأخیر داشت و چه حرصی خوردم من چون به اتوبوس بعدش نمیرسیدم) گرفتم و تقریبن سه ساعت و نیم راه هست تا لیوادیا. چون ایستگاه قطار خیلی بیرون شهره، تاکسی گرفتم تا مرکز شهر لیوادیا، 10 یورو. خب همونجور که حدس زده بودم و حرص خوردنم بیخود نبود، اتوبوس اولی دلفی رو از دست داده بودم. مجبور شدم تا 1 بعدازظهر تو این شهرِ نه چندان دلچسب هی قهوه بخورم و راه برم و وقت بکشم تا اتوبوس بعدی برسه. از لیوادیا تا دلفی با اتوبوس یکساعت راه هست.

و دلفی... دلفی در یونان باستان اهمیت خیلی زیادی داشته. اینجا معبد آپولوست. یونانیان باستان عقیده داشتن که دلفی مرکز زمین هست. اینجا زیارتگاه بسیار مهمی بوده و بر اساس باورهای باستان، جهان هستی از این نقطه آغاز شده. اینجا یه جورایی ملت میومدن و نذر میکردن و جواب هم میگرفتن. یک بار هم سپاه یونان میان اینجا و استخاره میکنن که با سپاه ایرانیان بجنگن یا نه؟! استخاره میاد که با اینکه سپاه ایرانیان از شما قویترن، ولی برین بجنگین پیروزی با شماست! اینام رفتن جنگیدن و سپاه ایران رو شکست سختی دادن! اون اتاقک مانندی که توی عکس هست، جاییه که غنایمی که از جنگ با ایرانیان بدست می آوردن رو اونجا انبار می کردن.

من کلن وقتی تاریخ دلفی و بخصوص تاریخ ماراتن رو میخوندم، خیلی نمیتونستم خودمو بفهمم که الان چه حسی دارم با این جنگها و شکستهای ایران باستان در سرزمینی که یونانیان تا به اینحد ستایش میشدن و ایرانیان مظهر بربریت و عقب موندگی قلمداد میشدن!!








یونان 11- میتیورا

چقددددددر خوشحالم که به پیشنهاد فلورین گوش دادم.

صبح ساعت 8 و نیم بلیت قطار داشتم. قطارهاش کهنه اند و همیشه تأخیر دارند. مناظر مسیر آتن به کالامباکا (شهر کوچیک پایین ِ دره ی میتیورا) یه چیزی شبیه مسیر قطار تهران-گرگان هست، با همون پوشش گیاهی و زیبایی. 5 ساعت و نیم تا کالامباکا راه هست.

وقتی میتیورا رو روبروی خودت می بینی، تنها کاری که آدم میتونه بکنه اینه که نفسش رو عمیقتر فرو بده بس که چیزی که میبینی نفس آدم رو بند میاره و بی نظیره. میتیورا سحرآمیز و رازآلوده و مهیبه. 6 صومعه کلیسای ارتودکس بالای صخره های ستیغ و بلند و مناظر زیر پا، از اعجاب برانگیزترین تصویرهاییه که زمین به خودش دیده.

4 تا صومعه ش مخصوص پدران (و درست ترش اینکه بگیم برادران!) روحانی هست و دو تا هم مال خواهران (و صد البته نه مادران! چون اینا، نه مرد و نه زن، ازدواج نمیکنن). مردها قباهای بلند سیاه و کلاه میپوشن (یه چیزی شبیه عبا و عمامه) و خواهران هم سرتا پا در مقنعه و لباسهای گشادِ بلندِ مانتووار. هیچکی هم دوست نداره ازش عکس بگیرن! فلذا این دو سه تا عکس که من از خواهران و برادران روحانی داخل صومعه ها گرفتم، شکار لحظه هاست. توی صومعه ها باید دستها و پاها رو پوشوند. و اینجانب؟ با دامن رسمن یکوجبی در صومعه حضور بهم رسانده بودم! ولی اشکالی نداره. خودشون دم در یه چیزی شبیه لُنگ-دامن بلند بهم دادن که بستم دور کمرم و پاهای لختمو پوشوندم! یاد حرم امام رضای شما افتادم که دم در به مانتویی ها چادر میدن سرشون کنن!

هر کدوم از صومعه ها، در بلندترین ستیغ هرکدوم از صخره ها ساخته شدن (و آدم انگشت به دهن میمونه که چجوری اینا رو ساختن؟!) و هنوز هم، از قرنها پیش، فعال هستند و آدمها اینجا زندگی میکنند و برای زیارت میان.

اکثر قریب به اتفاق آدمها که میان یونان میرن جزیره هاش برای هوای خوبش و شنا و مستی کنار ساحل و دراز کشیدن و استراحت کردن. از من اما بپرسی میگم از زمان جزیره ها بسیار بکاه و کفش راحتیاتو پات کن و بر زمان ِ راه رفتن و صخره نوردی در میتیورا بیفزا!

اگر هم از اون دسته آدمایی هستی که برا خودشون یه لیست ِ "جاهایی که قبل از مردن باید ببینم" یا "اینجاها رو ندیده از دنیا نرم" دارن، پیشنهاد اکید میکنم که میتیورا رو یه جایی بالاهای لیست بنویسی. هایلی هایلی ریکامندد.






یونان 10- میتیورا

برنامه ی میتیورا (Meteora) اصلن تو برنامه م نبود. پریشب که هاستل بودم، فلورین که یک آقای جوان گنده ی بدنسازی بروی رومانیایی اصل بود، بهم گفت ببین! اگه میخوای یکجایی از یونان رو ببینی که قابل مقایسه با هیچ جای دیگه نیست و آدما کمتر میرن اونجا، از من میشنوی برو میتیورا. چند تا عکس هم نشونم داد و اینجوری بود که میتیورا گیر کرد یه گوشه ی کله م. فردا شبش نگاه کردم ببینم کجاها برام اولویت دارن. دلفی رو حتمن میخوام برم. برای آدمی که فلسفه و بخصوص تاریخ رو دوست میداره، دلفی یعنی پایتختِ آغاز جهان. نتیجه مذاکراتِ دو شخصی م این شد که اول برم میتیورا و از اونجا برم دلفی. البته همه دارن میگن از میتیورا تا دلفی وسیله نیست و باید برگردی آتن و از آتن بری دلفی. کسی آمار دقیقی نداره! میرم تا میتیورا اونجا ببینم میشه یا نه.

امشب؟ شب مستی در آتن! سلامتی مرد...





یونان 9- سونیو

 بازار باهار آتن
منطقه اومانیا
دیدن و تماشای ساخت سندل یونانی به دست شاعر معروف و سندل ساز یونان اینجا

بعدش؟ ساعت 3 اتوبوس گرفتم بطرف معبد پُِسِدیون در تپه سونیو. دو ساعت از مرکز آتن تا سونیو راه هست. غروب آفتاب رو اونجا تماشا کردم. بسیار زیباست. الان خیلی خوابم میاد. خودت برو در موردش بخون اگه خواستی. فقط اینقدر بگم که اینجا تمپل خدای آبها و اقیانوسهاست و مردم از همه جا برای زیارت میومدن اینجا و قربانی می کردن.



یونان 8- آتن

اکروپولیس
تپه ی Lykavittos Hill

اتفاقی، طی پیاده روی های شبانه، یک هتل دو ستاره ترتمیز تو پلاکا پیدا کردم. کوله مو از هاستل برداشتم و با فلورین (مسئول پذیرش هاستل) خداحافظی کردم و اومدم هتل آرت گالری. هم قیمت هاستله ولی ترتمییزتر و خانوادگی.





یونان 7- آتن

نصف روزم به گشتن برای جای خواب گذشت. یک هاستل بالاخره جا داشت. خوبیش اینه که تو پلاکا هست و مرکز شهر.

عصرش رفتم بالای تپه ی Filoppopos که بالاش مقبره ی شاهزاده ی باستان به همین نام هست و دید خوبی به شهر آتن 
داره.

 همون بالا یه چرت هم زدم :)


یونان 6- اجینا

تا جزیره اجینا از آتن با قایق 50 دقیقه راه هست. جزیره ای زیبا و خلوت. دلم خواست موتورسیکلت اجاره کنم که چون گواهینامه نداشتم بهم ندادن. فلذا به دوچرخه قناعت کردم. تا روستای ماهیگران پا زدم. اونجا مایو تنم کردم و تنی به آب زدم. بعدم ماهی تازه از آب گرفته خوردم با آبجوی محلی یونان به اسم میتوس. 6 عصر سر دوچرخه رو کج کردم طرف اسکله و برگشتم آتن.

هنوز نمیدونم فرداشب کجا میمونم!



یونان 5- آتن

خب امروز روز آخر کنفرانس بود. فردا نیت کردم برم جزیره اجینا با قایق. شب برمیگردم آتن. فردا شب آخرین شبی یه که تو هتل قصر الکترا میمونم. اینجا یه هتل 5 ستاره است با شبی نمیدونم خدا یورو که دید خوبی به آکروپولیس داره و مرکز شهره و همه جا میشه پیاده رفت و مجهزه به بار و رستوران خیلی خوب و استخر و سونا. خب من که نوش جونم چون پول این 6 شب رو کارم پرداخت کرده و من کوچکترین دخالتی در گرفتن این هتل نداشتم و تا نیومدم نمیدونستم کجا رو برام گرفتن. ولی از فرداشب که باید از جیب بدم، کل حقوق یک ماهمم بدم یک هفته نمیتونم اینجا بمونم. فرداشب از اجینا برگردم میفتم دنبال یه جای ارزون. فقط تمییز باشه باقیش برام مهم نیست. 

یونان 4- آتن

خب من فکر کرده بودم افسانه ی ادیپوس رو مثل داستان بزبزقندی همه میدونن! (چرا همچین فکری کرده بودم واقعن؟!) تا اونروز که آریا گفت داستانش رو نمیدونسته و رفته خونده.

ادیپوس پسر لائوس، پادشاه تب و ملکه لوکاستی بود. لائوس دلش فرزند و وارث تاج و تخت میخواست اما از همبستری با همسرش بیم داشت چرا که  پیشگوی معبد دلفی به او خبر داده بود که خدایان سرنوشت تلخی برای او مقدر کرده اند زیرا که اگر  از پیوند او و همسرش پسری به دنیا آید نه تنها او را خواهد کشت که با مادرش نیز ازدواج خواهد کرد. اما بهرحال چون مقدر شده بود، در یک شب مستی، لائوس با لوکاستی هم آغوش می‌شود و 9 ماه بعد لوکاستی فرزندی به دنیا می‌آورد. لائوس از ترس به حقیقت پیوستن پیشگویی، نوزاد را از آغوش دایه اش بیرون می کشد و در کوهها رها می‌کند (تا اینجا خیلی هم موسی وار!). چوپانی نوزاد را می یابد و نزد همسر پادشاهِ کورینت، مروپی، می برد (همچنان موسی وار!). کودک با گمان اینکه فرزند پادشاه کورینت است، در قلمرو پادشاهی کورینت بزرگ می‌شود. ادیپوس بزرگ که می شود، یکی از دشمنان و رقیبانش به او می‌گوید که او فرزند پولیبوس و مروپی نیست و در واقع یک کودک سرراهی است . ایدیپوس رنجیده خاطر، از شاه و ملکه پرس و جو میکند و برای تحقیق و پرسش به سراغ پیشگوی معبد دلفی میرود و از او نشان والدین واقعی اش را جویا میشود. پیشگو، وحشت زده او را معبد بیرون می‌اندازد ولی می‌گوید که او پدرش را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد. ادیپوس هراسان از شنیدن این موضوع و برای جلوگیری از کشتن پولیبوس و ازدواج با مروپی تصمیم می‌گیرد که به کورینت برنگردد و راه تب را در پیش می گیرد.

ادیپوس در راه با پدرش که راهی معبد دلفی بود روبرو میشود و در نزاعی بی آنکه بداند او پدرش بود او را می کشد و بعد هم با همسر شاه مرده، یعنی مادرش ازدواج میکند و از او صاحب دو پسر به نامهای پولینیکیس و اتیوکلیس و دو دختر به نامهای آنتیگونی و ایسیمنی می شود. بعد چند سال دوران خوشی، غضب خدایان شهر را فرا می گیرد و مردمان دچار طاعون می شوند. در پی کشف علت غضب خدایان و طاعون، ادیپوس می فهمد که ندانسته باعث چه تراژدیی است. سرانجامِ این دانستن خیلی دردناک است. لوکاستی وقتی می فهمد همسر جدیدش در واقع پسر اوست، خود را می‌کشد و ادیپوس هم با سنجاق سینهٔ مادر- همسر، خودش خودش را کور می‌کند و به بیابان می گریزد و میمیرد.

حالا این همه از تراژدی ادیپوس نوشتم که بگم جوونای خلاق امروزی یونان چه جوری فکاهی وار به این داستان تراژدی نگاه میکنن. عکس پایین روی تیشرت! :دی


یونان 3- آتن

بخش هنرهای اسلامی و ایرانی موزه بناکی Benaki Museum
اگورا
قبرستان باستانی




یونان 2- آتن

تمپل زئوس
دیوار هَدریَن



یونان 1- آتن

روزها تا 5 کنفرانس هستم. بعد منم و شبهای زیبای آتن در کوچه باغهای بغایت زیبایش. آتن را با صداهایش میتوان شناخت. سر هر کوچه ای "تزروی نغمه برداشت"ه. بخصوص بخش مرکزی و توریستی شهر، پلاکا، سر هر کوچه باغی کسی یا گروهی می نوازند و می خوانند. هوا؟ بهتر ازین نمیشد. برای منِ از سرزمین سرما اومده، جشنِ تن و دامنهای کوتاهِ سبک و تاپهای رنگیه این شهر.

برج بادها (Tower of Winds)
قدم زدن در خیابانهای شهر- اطراف اکروپولیس

یونان 0

تا به همین امروز یک تصویر و حس سانتیمانتال و پروانه ای و نمورکی نستالژیک داشته ام نسبت به یونان. یونان، سرزمین افسانه ها و خدایان و تراژدیهای بی نظیر و مهد فلسفه و درام و تئاتر. موطن ارسطو و افلاطون و سقراط و فیثاغورث. مهد دموکراسی، بازیهای المپیک، علوم سیاسی و نمایشنامه، چه کمدی و چه تراژدی. و همینجور میتونم به لیستم اضافه کنم. حالا؟  از اقبال ِ حادثه، آتن هستم. شهر آکروپولیس و زئوس و آگورا. برای یک کنفرانس 5 روزه اومدم آتن و یکهفته بعدش رو هم مرخصی گرفتم که بمونم و کمی ببینم این کشور غریب رو...

از یونان با ما باشید. 
حالا من که رای ندادم، یعنی نمیتونستم رای بدم، ولی هرکی به کمرون (من کامران دسته بیل صداش میزنم!) و دارو دسته ش رای داد خیلی خره!

!سیاست بریتانیا دو تیکه شده درش حرفی نیست، ولی باور بفرمایید کارِ درست هنوزم کارِ انگلیسیاست

و جنون لعنتی لب از لب باز نمیکند...

هوهو مارکوزه‌ ی من
جفای سرداده تویی
جفای آماده تویی
وفای سرداده تویی
به دست خود پوزه‌ ی من/ ببند! قلاده تویی/ ببند! قلاده تویی/ جفای سرداده تویی/ هوهو هرناندز من/ مراحل سنتز من/ دوبیتی فائز من/ تألم غامض من/ هوهو محدوده‌ ی من/ شکاف محدوده‌ ی من/ ببین تو سروده‌ ی من/ ببین تو دل و روده‌ ی من/ به دست خود کوزه‌ ی من/ سفید دردانه‌ ی من/ سفید دردانه‌ ی من/ سفید دردانه‌ ی من/ سفید دردانه‌ ی من/ مرغ غمت گشتم و شد حسرت تو دانه‌ ی من/ هوهو قطامه‌ ی من/ هوهو هنگامه‌ ی من/ هوهو افسانه‌ ی من/ هوهو رندانه‌ ی من/ هوهو مردانه‌ ی من/ هوهو مارکوزه‌ ی من/ غذای هرروزه‌ ی من/ به دست خود پوزه‌ ی من/ غذای هرروزه‌ ی من...

مریضم؟ مریضم... چند وقتیه افسردگی پس از زایمان گرفتم! از خودم خیلی غمگینم. چند وقتیه هر وقت با خودم می شینم، تهش ناراحت و دلگیر جلسه رو ترک میکنم همراه با یه شونه بالا انداختنِ کذایی که دلم میخواد با دستای خودم خفه م کنم. برام خیلی غمگینه وقتی برای خودم قانون می تراشم که دخترم توی زندگیت فقط طرف کارایی برو که واقعن دوست میداری، تو آدمی هستی که باید پیِ دلش بره و رو کارایی و آدمایی انگشت بذاره که عمیقن از ته دلش میخوادشون وگرنه همه ی کاراش و همه ی بودنش توزرد و تقلبی و بی-خود از کار درمیان. اینا رو میدونم و اینقدرا از خودم شناخت دارم و روضه بالای منبر هم بلدم. اما بعد؟ چند وقتیه به هر چی فکر میکنم هیچ چیزی نیست که واقعن از ته دلم بخوام. اونقدری که دلم بخواد خودمو خرجش کنم. دیگه هیچ کاری اونقد اون دل-خواستگی رو نداره انگار برام. کلن آدمی که دلش گیج شده و تشخیص نمیده آدم دردناکیه...

هوهو مارکوزه‌ ی من

درد و مرض! مارکوزه و محدوده و قلاده و قطامه!!

برای منی که وقتی میخوام، با همه ی بودنم میخوام و دنیام میشه قدر ِ خواستن و انجام همون یه چیز/کار، ایستادن اینجا، جایی که آدم خودش رو در معرض انتخابهای متساوی الاضلاع ِ علی السویه ای میبینه، که فرقی براش نمیکنه و نمیدونه کدومش واقعن کارشه و چی میخواد از خودش و زندگیش، اونجا، همونجا، همون-جا، جای خیلی سختیه برا ایستادن. کاش زیاد اینجا نایستم. کاش زودتر رد شم برم خودم باشم...

آدمی که دلش بی حس و سِر شده آدم دردناکیه...

هوهو هنگامه‌ ی من
هوهو افسانه‌ ی من
هوهو رندانه‌ ی من
هوهو مردانه‌ ی من
هوهو مارکوزه‌ ی من
...

هر مرد که پس از من ببوسدت
بر لبانت
تاکستانی را خواهد یافت
که من کاشته ام
...
 
(نزار قبانی)
 
  
پ.ن. نزار قبانی خونم خیلی بالاست امروز...
چرا تو؟
چرا تنها تو
چرا تنها تو از ميان زنان جهان
هندسه حيات مرا درهم ميريزی؟
پا برهنه به جهان كوچكم وارد ميشوی
در را می بندی
 ومن
اعتراضی نميكنم؟...
 
 
(نزارقباني)
 
 
شرح- به فراخور جنسیتی: زنان/مردان