قصه ی شهر دردِستان...

کاش اونجوری که آریا گفته بود "سیمپلی سرماخورگی گرفته بودم". از بد روزگار، آنفولانزای گاوی گرفته روانم. ویروسها و بدتر از آن خوره ها، پاتک زده اند و یورش آورده اند به تمام روانم... نشسته اند به نشخوار زن. به ویرانی کشانده اند همه ی خاطره‌های داشته و نداشته ی زن را. و زن؟ زن کار چندانی از دستش بر نمی آید. آدمی که تازه یک پایش قطع شده و هنوز خونریزی دارد را که نمیتوانی انتظار داشته باشی ماراتن لندن را هم شرکت کند. پس چه می کند؟ دراز کشیده در بستر بیماریِ جان براندازی که تمام روان ِ سرشارش را گرفته، در تختی در اتاق ِ پشتی ِ خیابان چارلوود ِ "شهر دردِستان" زیر درختی که دیگر یکی از کفترها مرده و حالا تنها یک کفتر است که نشسته روی آن "شاخه ی سدر کهنسال" و بدبختانه از خود مریض می پرسد:

"بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید؟
 کلیدی هست آیا که ش طلسمِ بسته بگشاید؟"

و زن نگاه کفترک میکند و به درماندگی میگوید کاش داستانش همان نصفه ها تمام شود. همانجایش که پاسخ زنِ خسته و کاری که باید بکند این است:

آری "تواند بود
 پس از این کوهِ تشنه ، درّه ای ژرف است
 در او، نزدیک غاری تار و تنها ، چشمه ای روشن
 از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
 غبارِ قرنها دلمردگی از خویش بزداید
 اهورا ، ویزدان ، ومشاسپندان را
 سزاشان با سرودِ سالخوردِ نغز بستاید
پس از آن هفت ریگ از ریگهای چشمه بردارد
 در آن نزدیک ها چاهی ست
 کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد
پس آنگه هفت ریگش را
 به نام و یادِ  هفت امشاسپندان در دهانِ چاه اندازد
 ازو جوشید خواهد آب
 و خواهد گشت شیرین چشمه ای ، جوشان
 نشانِ آنکه دیگر خاستش بختِ جوان از خواب
 تواند باز بیند روزگارِ وصل
 تواند بود و باید بود
 ز اسب افتاده او ، نز اصل"...

زن دلش می خواهد داستانش تا همینجای خیال تمام شود. دارد میمیرد تا به آن "آری نیست"ِ ته داستان نرسد... لطفن...

زن تب دارد. دردناکترین بخشَش هم این است که نه طبیبی هست نه پرستاری. با درد خود باید که یک جوری بسازد. هزار خاطره‌ ی چشم‌ های خیس را می‌گذارد روی پیشانی اش، ناخنهایش را فرو میکند در کف دستانش، و چشمانش را می بندد...

زاسب افتاده او،
نز اصل... 

۵ نظر:

  1. آخ آخ زن ...
    آخ آخ ما ...

    پاسخحذف
  2. روزگاری است که ما را نگران می داری...

    دخترک...

    پاسخحذف
  3. ميگه بابا كجاش دلگيره.. نيگا نارنگيارو نيگا نارنجيارو..
    :)

    پاسخحذف
  4. حکایت بارانی بی‌قرار است
    این‌گونه که من
    دوستت دارم

    پاسخحذف