پ مثل پاییز

حالم؟ حال همان دخترک توی داستان کیهان بچه های سالها پیش است. یک قصه ای بود توی کیهان بچه ها که دخترک کوچکی بود که یک روز بلند میشود و شهر را خالی از آدم ها می بیند. دخترک حالا می توانست هرچقدر دلش میخواست شیرینی خامه ای از شیرینی فروشی شهر بخورد...

حالم؟ چله ام تمام شد. نتیجه؟ باخت-باخت. بابام جان! باور بفرمایید دندان لق را همیشه نباید کند. گاهی هم بروید بچسبانیدش. بتراشیدش و روکشش کنید. حالا حالاها برایتان دندان می شود. چه بسا بهتر از ایمپلانت! هزینه اش هم بسی بسیار کمتر است!

حالا چرا اینهمه مدتِ چله نشینی ننوشته ام از خودم؟ آنهم آدمی که به توصیه آقای پروست همیشه گوشِ شنوا داده است که: "اندوه‌ها، زمانی که به اندیشه و نظر بدل شوند، مقداری از قدرت مجروح‌ کردن قلب ما را از دست می‌دهند" و سعی میکند که روزمره بنویسد تا هم دفترچه ای (حالا گیرم آنلاین) برای خودش دست و پا کرده باشد و گذر روزهایش را به جمله ای هم که شده ثبت کرده باشد، هم اینکه تیزی و بُرّندگی ِ نوکهای دردناکش را تا حدی سوهان کشیده باشد. فروغ جمله ای دارد که میگوید: "همه ی زخمهای من از عشق است". من؟ لبخندم میشود و ابروهایم کمی شیطنت میکنند چشم در چشم این خانم! با انگشت میزنم روی عکسش و یادم می آید به آقای نیچه که یک شب توی گوشم یواشکی گفته بود که حالا درست که اینهمه شعر دوست میداری و میخوانی و حتی مسیر زندگی ات را با شعرها گاهی لابی می کشی، اما حواست باشد که "هیچ شاعری نیست که در شرابش، اندکی آب نیفزوده باشد"... بعد؟ بعد وقتی به خودت وقت میدهی، در چله می نشینی تا تصمیم نگیری (گفته بودم دخترم که در زندگانی تصمیم هایی هم هستند برای نگرفتن. گفتم یا نگفتم؟!)، تا خودت را در پرسپکتیو ببینی، که باشد که زاویه دیدت در فاصله بزرگتر باشد و تصویر بهتری داشته باشی، بعد اما می بینی که طی این فرایند، چه جور همه چیز خالی میشود و یکهو می بینی در پردردترین لحظات ِ تپش قلب، کتاب و شعر که نخوانده ای هیچ، دست گذاشته ای روی مفرح ترین و سرگرم کننده ترین فیلمها، و خیلی آگاهانه پرهیز میکنی از هر چیزی که برچسب "خوب" دارد: کتاب خوب، فیلم خوب، شعر خوب، اصلن آدم خوب! و آنقدر در آن دوره ی درد بالا و پایین شده ای که دیگر وا میدهی و دردی که روزگاری آنقدر می سوزاند، از یک جایی به بعد دیگر بی حس می شود و به یک درجه ی متعالی ِ خالیِ بیفایده‌ ی سیب‌زمینیِ خوب-طوری نائل میشوی. و دیگر؟ وبلاگ نمینویسی! و اعتراف هم بکنم به این که شایا از زندگی اش، از رنجش، از سرخوشی‌اش، این همه اینجا، توی این صفحه، روزمره میتراشد و لقمه لقمه به خورد شما می‌دهد، از قضا رازش در همان آبی است که در شرابش می ریزد. آب به شرابش نبندد، آنقدر قضیه غلیظ میشود که از گلوی شما که چه عرض کنم، از گلوی خودش هم پایین نمیرود، مستی اش که اصلن پیشکش...

حالا؟ چله ام تمام که شده هیچ، پاییز و مِهر هم شده. پاییز که میشود، این خوش تیپ ترین ِ فصلها، دوباره قهوه و نفس های عمیقم را برمیدارم میبرم زیر رنگین کمان. رنگین کمان همان جایی است که آسمان هم خنده دارد هم گریه. هم می بارد، هم آفتابی ست. و این روزها چه همه شهر رنگین کمان دارد. گاه و بیگاه... پاییز که میشود، دوباره سیگار ِ آخر شبم را میبرم دم در، در سبکی ِ خوش آیند و خوشبوی این شبها. می نشینم کنارِ این گیاهِ طفلک ِ سربه زیر و موقر که نشانده ام در گلدان و حالا چه همه افشانده موهایش را بر پنجره ام و انگشت‌های سبز و باریکش را چسبانده به نمای سپید ساختمان، که هی به یادم بیاورد که ببین چه‌ همه برای خودم هستم با اینکه این چند وقته اصلن با من حرف نزده ای و کمترین توجهی نکرده ای. به اینکه همین که آفتابی باشد، گیرم حتی کم جان، که یک گوشه‌ ی نورش بگیرد به یک گوشه ‌ام و همین که هفته‌ ای یک بار دو لیوان آب خالی کنی به پای من، همین کافی است برای اینکه باشم، که قد بکشم، که بچسبم به همه ‌ی این دیوار ساختمان. که با همه ی بی مهری هایت اینطور گل بدهم به تمام پنجره. که بعد من انگشت بکشم به برگهایش به دلجویی و آرام بگویم حالا که دیگر "مهر" هم آمده است... 

۸ نظر:

  1. گیرم حتی کم جان، که یک گوشه‌ ی نورش بگیرد به یک گوشه ‌ام و همین که هفته‌ ای یک بار دو لیوان آب خالی کنی به پای من، همین کافی است برای اینکه باشم، که قد بکشم، که بچسبم به همه ‌ی این دیوار ساختمان.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. پاییز با اینهمه رنگ و خوشبوییش رنگٍ توئه زاناکس. از نوشته هات معلومه. حالشو ببر :***

      حذف
  2. دخترک خوبم، داشتم فکر می کردم به این که تصویر وبلاگیت هم مثل خودت چقدر تحسین برانگیز و دلچسبه. شایایی که من می شناسم همیشه همینطور آراسته و بی عیبه. نه این که بگم تصویرت رو اینطور بی عیب دوست تر دارم، که یعنی اگه دردهات رو اینجا بریزی خدشه دار می شه برام، نه! شایا با هر تصویری توی ذهن من جاودانه ست و ستودنی، اما برخلاف بعضی وبلاگ ها که تمام نوشته هاش درده و درد، اینجا روح زندگیه که جریان داره.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خودت هم مینویسی "ترنج" پس. خیالم راحت شد :-)

      ممنون ترنج مهربون من :***

      حذف
  3. پ مثل پیرُهن‌های تو
    پ مثل گل‌های پیرهن‌های تو
    پ مثل پرهای من
    پ مثل شعله‌های خیس پرهای من

    پاسخحذف
  4. فدای تو بشم من دخترکم.... بععععله که می نویسم ترنج. گفتی که این اسمو دوست داری، برای من همین یه دنیا می ارزه. ❤

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گفتم تو آن ترنجی کاندر جهان نگنجی، گفتم یا نگفتم؟! :-)
      :***

      حذف