يعني ميشود يك شب خوابيد و
صبح از راديو شنيد
باد آزاد است از هر كجا كه دلش خواست
اگر خواست از جامه خوابِ زن و عطر آينه بگذرد!؟
(سیدعلی صالحی)
...
یک دوشنبه ی نیمه ابری. ساعت 8:15 صبح. آلارم ِ موبایلم روی اسنوز روی
10 دقیقه تنظیم است. دکمه ی اسنوز را میزنم و چشمهایم را می بندم و بیشتر به پتو
می پیچم. دوباره اسنوز. ده دقیقه ی دیگر. حالا یک امروز را کمی دیرتر بروم سرکار. توی
تخت غلت میزنم...
یک دوشنبه ی نیمه ابری. ساعت 11:12. موبایلم دیگر زنگ نمیزند. من اما
توی تخت جا خوش کرده ام. نیمه خواب، نیمه بیدار. روی گوشی ام آهنگ Amelie-Le Moulin رپیت میشود. موزیکش یک خراش دارد انگار. از یک درد کهنه ی خراش دار. از من
بپرسی می گویم هر آدمی یک سلکشن دارد از آهنگ های تمامن مخصوص زندگی خودش. هر آدمی یک
سی دی ته مغزش دارد که خاطره انگیزترین آهنگ هایی که فقط خودش دلیل خاص بودنشان را
میداند، ضبط میکند. آهنگهایی با آدرس و نشانی دقیق هم. موسیقی یی که دستت را میگیرد
و می بردت تا خانه ها، جادهها، دنج ترین خلوتها، تا آدمها، تا بودن ها. Amelie-Le Moulin مرا می
برد به تهران. ده ونک. خانه ی محسن...
یک دوشنبه ی نیمه ابری. ساعت 12:24. هنوز ذهنم درگیر این است که باید بلند شود، دست
و رویش را بشورد، آن بلوز نرمِ چسبان که سرخوش بر تنش می نشیند و آن دامنِ تا روی
زانوی خردلی را که دیشب اتو کرده و کنار کاناپه گذاشته را تن کند و به ایستگاه یوستون
برود. تنم اما با مغزم هماهنگ نیست و من توی تختم و آهنگهای ین تایرسن یکی پشت
دیگری دارند راه خودشان را می روند.
پُست-داکم دو ماه دیگر تمام میشود و این دیگر
آنقدرها غمگینم نمی کند. آدم از یک جایی و یک سنی به بعد، انگار سخت جانیِ قلبش بیشتر
میشود. دیگر آنقدر مرگ و مُرده دیده، آنقدر نازنین های مُرده ات را با دستهای
خودت دفن کرده ای که لحظه ای می ایستی انگشت به دهان که به خدا که مرا به سخت جانی
خود این گمان نبود. ولی خب! دیگر از انتخاب کردن ها و باز به
کجای این شب تیره آویختن ها و دنبال کار و کشور و جا گشتنِ دوباره هم رسمن کهیر می
زنم.
یک دوشنبه ی نیمه ابری. ساعت 13:52.Enigma-Between Generations یک ساعتی هست دارد برای خودش پخش میشود روی
ری-پلی، و می شود جزو آهنگهای تاریخ و نشانه دارم... همیجور پتوپیچ سیگاری از لبه ی قفسه بر میدارم و
می نشینم کنار پنجره...
سر کار نرفتم...
از یک جایی به بعد ،دیگر کهیر زدن خودش نشان زندگی میشود ،مقایس سنجشی جدید والبته خیلی هم خوب است و تو هم خوب در نسخه می پیچی....
پاسخحذفبگو به خواب دو چشم من خراب درآید
مگر خیال تو بیرون رود که خواب درآید/
به دور دیده ی خود، خار بستم از مژه هایم/
که نه خیال تو بیرون رود نه خواب درآید/
حتی درخواب هم شایا تر به نظر میایی :)))
از بابت انیگما بیشتر ممنونم ، یکی از اون کالکشن های ته مغزم رو زنده کردی با این یادآوری به موقعت :)
پاسخحذفباشد که قبل از رستگاری،جبران شود :))
:)
حذفقبل از رستگاری :))