و فکر کن در جامعه ای زندگی کنی که آدمِ مجرد را بر
نمی تابد. آدمهای مجرد بطور سیستماتیک وارد هتلی می شوند، ثبت نام می کنند و ۴۵ روز وقت دارند تا پارتنری برای خود دست و پا کنند. اگر در طول این مدت
مرد یا زنی برای رابطه پیدا نکردند، به حیوانی بدل خواهند شد. انتخاب حیوان دلبخواهی
است و همان روز اول، زمان ثبت نام، یکی از سوالهای اصلی
هم همین است: که اگر در یافتن جفت در طول ۴۵ روز ناموفق بودی، دوست داری به چه
حیوانی بدل شوی؟ این جامعه قوانین سفت و سخت و مخصوص به خود را دارد. مثلن؟ مثلن خودارضایی
مجازات سختی دارد. یا مثلن با شکار افراد مجرد و فراری که در جنگل زندگی میکنند، میشود
وقت خرید و فرصت بیشتری برای پیدا کردن همسر داشت.
کاش داستان به همینجا ختم میشد. کاش لااقل اگر متواری
و منزوی و مجرد بودی و شریکی در زندگی پیدا نکردی، خطر همان شکار شدن به دست همان آدمهای آنطرف ِ سکه بود
که برای خودشان وقتِ بیشتر میخرند برای همسریابی. داستان اما غم انگیزتر و
دردناک تر و تراژدی تر از این حرفهاست. آدمهای مجرد ِ متواری هم سیستم خودشان را دارند.
اینجا هم قوانین سفت و سخت خودش را دارد. مثلن؟ مثلن افراد این گروه اجازه ی داشتن
هیچگونه رابطه ی عاشقانه بین همدیگر را ندارند. خواستن ِ دیگری و عاشق شدن، خیانت
به گروه محسوب میشود و مجازات مرگ دارد.
حالت سومی هم در جامعه وجود ندارد.
و فکر کن که چه بر آن مردی می رود که از هتل اولی به
بدبختی گریخته باشد و حالا عاشق زنی در گروه تنهاهای متواری شده باشد...
بقیه ش؟ فیلم خوب "خرچنگ" رو بببن خب!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر